کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آتش گیره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آتش رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ātašrang قرمزرنگ: ◻︎ تو دهیّ و تو آری از دل سنگ / آتش لعل و لعل آتشرنگ (نظامی۴: ۵۳۸).
-
آتش زا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ātašzā ۱. زایندۀ آتش؛ آنچه آتش از آن تولید شود.۲. [مجاز] مؤثر.
-
آتش زبان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] 'ātašzabān تیززبان؛ کسی که تند سخن بگوید: ◻︎ سعدی آتشزبانم در غمت سوزان چو شمع / با همه آتشزبانی در تو گیراییم نیست (سعدی۲: ۳۶۹).
-
آتش زنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زمینشناسی) 'ātašzane ۱. سنگی خاکستریرنگ که با زدن آن بر فولاد جرقه ایجاد میشود.۲. = چخماق
-
آتش سری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] 'ātašsari تندخویی؛ خشمناکی؛ نابردباری: ◻︎ مکن تیزمغزی و آتشسری / نه زاینسان بُوَد مهتر لشکری (فردوسی: ۷/۵۵۶).
-
آتش سوز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ātašsuz ۱. چیزی که در آتش سوخته باشد.۲. برافروزندۀ آتش.۳. حریق؛ آتشسوزی: ◻︎ بر «آتشسوز» گرد آید همه کس / تو هم فریاد آتشسوز من رس (فخرالدیناسعد: ۳۰۷).
-
آتش سوزی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'ātašsuzi آتش گرفتن دکان، خانه، یا جای دیگر بهصورت ناخواسته؛ حریق.
-
آتش فام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ātašfām به رنگ آتش؛ سرخرنگ.
-
آتش فروز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'ātašforuz = آتشافروز: ◻︎ بیامد دوصد مرد آتشفروز / دمیدند، گفتی شب آمد به روز (فردوسی: ۲/۲۳۴).
-
آتش فشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ātašfešān ۱. افشانندۀ آتش: کوه آتشفشان.۲. (اسم) (زمینشناسی) حفرهای در پوستۀ زمین که از دهانۀ آن بخارهای گوگردی و مواد گداخته بیرون آید.۳. [مجاز] آنچه برق بزند.
-
آتش فشانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'ātašfešāni ۱. افشاندن آتش.۲. (زمینشناسی) عمل یا حالت کوه آتشفشان هنگامی که مواد گداخته از دهانۀ آن بیرون میآید.
-
آتش گردان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ātašgardān ظرف کوچک سیمی که در آن چند تکه زغال داغ شده میریزند و در هوا میچرخانند تا مشتعل شود؛ آتشچرخان؛ آتشسرخکن.
-
آتش مزاج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] 'ātašme(a)zāj ۱. سوزاننده.۲. [مجاز] دارای غریزۀ شدید جنسی؛ آتشیمزاج.
-
آتش نشان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) 'ātašnešān ۱. مٲمور آتشنشانی که وظیفۀ او خاموش کردن حریق و جلوگیری از آتشسوزی است.۲. دستگاه خاموشکنندۀ آتش که حاوی مواد شیمیایی میباشد.۳. [مجاز] از میان برندۀ شوق و هیجان.
-
آتش نشانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'ātašnešāni ۱. فرونشاندن آتش.۲. (اسم) نهادی با نیروی متخصص که متصدی خاموش کردن آتش است؛ اطفائیه.۳. = آتشنشان