کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آتش پرست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آتش پرست
/'ātašparast/
معنی
۱. پرستندۀ آتش؛ کسی که آتش را پرستش کند: ◻︎ به یک هفته بر پیش یزدان بدند / مپندار کآتشپرستان بدند (فردوسی: ۴/۳۱۲).
۲. زردشتی. Δ به مناسبت آنکه آتش را گرامی و محترم میدارند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آتش پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ātašparast ۱. پرستندۀ آتش؛ کسی که آتش را پرستش کند: ◻︎ به یک هفته بر پیش یزدان بدند / مپندار کآتشپرستان بدند (فردوسی: ۴/۳۱۲).۲. زردشتی. Δ به مناسبت آنکه آتش را گرامی و محترم میدارند.
-
آتش پرست
فرهنگ فارسی معین
( ~. پَ رَ) (اِمر.) پرستندة آتش . کسی که آتش را پرستش کند. زرتشتیان را به دلیل آن که آتش را گرامی و محترم می دارند آتش پرست می گویند: آذرپرست و آذرکیش هم گفته شده .
-
آتش پرست
لغتنامه دهخدا
آتش پرست . [ ت َ پ َ رَ ] (نف مرکب ) آنکه آتش را چون قبله ای نیایش کند : همه کسی صنما [ مر ] ترا پرستد و مااز آتش دل آتش پرست شاماریم . منطقی (از فرهنگ اسدی ، خطی ).بیک هفته بر پیش یزدان بدندمپندار کآتش پرستان بدندکه آتش بدانگاه محراب بودپرستنده را د...
-
واژههای مشابه
-
اتش
لغتنامه دهخدا
اتش . [ اَ ت َ ] (اِخ ) جدّ محمد وطی پسران حسن صغانی انباری که از محدثان بوده اند.
-
اتش
دیکشنری فارسی به عربی
ضوء , نار
-
کلاته آتش
لغتنامه دهخدا
کلاته آتش . [ ک َ ت ِ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دولت خانه بخش حومه ٔ شهرستان قوچان . محلی کوهستانی و معتدل است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
rate of fire
نواخت آتش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] تعداد دفعات شلیک هر سلاح در دقیقه
-
fire control
واپایی آتش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] تمام فعالیتهای مربوط به حفاظت از اراضی جنگلی در مقابل حریق شامل پیشگیری حریق، پیشاطفای حریق، حریقیابی و اطفای حریق
-
fire whirlwind
گردباد آتش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] گردبادی چرخنده و پیچندی متشکل از هوای داغ و شعله و دود و گردوغبار بالارونده
-
burning ban
ممنوعیت آتش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] ممنوعیت اعلامشده در مورد روشن کردن آتش در فضای باز در مناطق خاصی که خطر حریق در آن همواره زیاد است
-
zone of fire
منطقۀ آتش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] منطقهای که در تیررس یک یگان زمینی یا یک کشتی پشتیبان است
-
آتش تهیه
فرهنگ واژههای سره
آتش همراه
-
آتش مزاج
فرهنگ واژههای سره
آتشی، تندخو
-
آتش افروز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹آتشافروزنه، آتشافروزه، آتشافروزینه، آتشفروز، آتشفروزنه، فروزینه، آذرافروز، آذرافزا، آتشانگیز› 'ātaš[']afruz ۱. هر چیزی که با آن آتش روشن کنند؛ آتشگیره.۲. کسی که آتش بیفروزد؛ آنکه آتش روشن کند.۳. (صفت) [مجاز] فتنهانگیز.۴. ...