کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبمروارید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مروارید
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: murvâri طاری: morvori طامه ای: morvârid طرقی: morvori کشه ای: morvâri نطنزی: morvârid
-
گردنه ٔ مروارید
لغتنامه دهخدا
گردنه ٔ مروارید. [ گ َ دَ ن َ ی ِ م ُرْ ] (اِخ ) گردنه ای است کنار راه سنندج و کرمانشاه میان لائبین و مروارید، واقع در 74500گزی سنندج .
-
enamel pearl
مروارید مینایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی-دندانپزشکی] ← میناتود
-
صدف مروارید
لغتنامه دهخدا
صدف مروارید. [ ص َ دَف ِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به صدف شود.
-
شادروان مروارید
لغتنامه دهخدا
شادروان مروارید. [ دُ ن ِ م ُ ] (اِ مرکب ) نام صوتی است از مصنفات باربد مطرب و وجه تسمیه اش این است که روزی باربد مطرب بشادروان خسروپرویز نشسته آن صوت را نواخت و آن را شادروان نام نهاد و خسرو فرمود که طبقی پر از مروارید نثار باربد کردند و آن را شادرو...
-
فره مروارید
لغتنامه دهخدا
فره مروارید. [ ف َ رَ م ُ ] (اِ مرکب ) یعنی بره ٔ مروارید که مروارید کوچک باشد. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
مروارید بستن
لغتنامه دهخدا
مروارید بستن . [ م ُرْ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بندکردن مروارید : از این سو زهره در گوهر گسستن وزان سو مه به مروارید بستن . نظامی .|| کنایه از خدمت و منصب نویافتن و ترقی در احوال بهم رسیدن . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || خجل شدن و خجالت کشیدن . (بر...
-
خاکه مروارید
لغتنامه دهخدا
خاکه مروارید. [ ک َ / ک ِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خرده مروارید. ریزه مروارید. مروارید ریز و کوچک .
-
توپ مروارید
لغتنامه دهخدا
توپ مروارید. [ پ ِ م ُرْ ] (اِخ ) توپ بزرگ در ارگ طهران که سابقاً زنان به شب چهارشنبه سوری برای بخت گشائی از زیر آن می گذشتند. (از یادداشت های بخط مرحوم دهخدا).
-
خرده مروارید
لغتنامه دهخدا
خرده مروارید. [ خ ُ دَ / دِ م ُرْ ] (اِ مرکب ) تکه مروارید. مروارید خرده . مقابل مروارید کلان .
-
خواجه مروارید
لغتنامه دهخدا
خواجه مروارید. [ خوا / خا ج َ / ج ِ م ُرْ ] (اِخ ) نام ارمنی بوده است که سخت کوکناری و پشمی بوده و در نهایت فلاکت و کثافت می زیسته است . (از آنندراج ) : موش خرما و نیش گربه بیدنی قلیان خواجه مروارید.اشرف (از آنندراج ).
-
چشمه مروارید
لغتنامه دهخدا
چشمه مروارید. [ چ َ م َ م ُرْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 45 هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 9 هزارگزی الیگودرز خاور راه آهن دورود به اراک واقع است . جلگه و معتدل است و 75 تن سکنه دارد. آبش از قنات . محصولش غلات...
-
اب
واژگان مترادف و متضاد
ابو، باب، بابا، پدر، والد ≠ ابن، ام
-
آب
واژگان مترادف و متضاد
۱. ماء ۲. مایع ۳. شیره، عرق، عصاره، عصیر ۴. حل، محلول ۵. ذوب ۶. خوی ۷. بزاق، آبدهان ۸. منی ۹. بحر، دریا، یم ۱۰. زهاب، ۱۱. آبرو، حیثیت، شرف، عزت ۱۲. تری، تازگی، طراوت
-
آب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āp] ‹آو، او› 'āb ۱. (شیمی) مادهای مایع، بیطعم، بیبو، و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی H۲O که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و سه ربع روی زمین را فراگرفته. در صد درجۀ سانتیگراد جوش میآید و در صفر درجۀ سانتیگراد من...