کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبجَنبی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
hydrothorax
آبجَنبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] تراکم نابهنجار مایع آبگون (serous fluid) در حفرۀ جنب
-
واژههای مشابه
-
جنبی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به جنب) [عربی. فارسی] jambi ۱. کناری؛ پهلویی.۲. [مجاز] فرعی؛ غیراصلی؛ جانبی: فعالیتهای جنبی نمایشگاه.
-
جنبی
دیکشنری فارسی به عربی
طريق جانبي , فرع , قادم
-
marginal crop
محصول جنبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] محصولی که معمولاً هدف اصلی تولیدکننده نیست و اهمیت کمتری دارد
-
fringe parking, peripheral parking
توقفگاه جنبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] توقفگاهی که مستقیماً در حاشیۀ منطقۀ تجاری مرکزی شهر واقع شده و رانندگان میتوانند خودروهای سواری خود را در آن بگذارند و بقیۀ مسیر را ازطریق وسایل نقلیۀ عمومی طی کنند
-
empyema
چرکجَنبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] وجود مایع چرکی در حفرۀ جنب
-
by-points
جهات جنبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] جهات مجاور هریک از جهات میانی که شامل 16 جهت از مجموع کل 32 جهت قطبنماست
-
side wear, horizontal wear
سایش جنبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] سایشی که در وجه داخلی کلاهک ریل اتفاق میافتد
-
ancillary services
خدمات جنبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] خدماتی از قبیل تمیز کردن و جابهجایی وسایل مهمانان در مراکز اقامتی
-
hemothorax
خونجَنبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] وجود خون در حفرۀ جنب
-
munching
دهانجُنبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] الگوی حرکت دهان در نوزادان حدوداً ششماهه که شامل حرکات منظم و پایین و بالا بردن فک پایین است
-
اب
واژگان مترادف و متضاد
ابو، باب، بابا، پدر، والد ≠ ابن، ام
-
آب
واژگان مترادف و متضاد
۱. ماء ۲. مایع ۳. شیره، عرق، عصاره، عصیر ۴. حل، محلول ۵. ذوب ۶. خوی ۷. بزاق، آبدهان ۸. منی ۹. بحر، دریا، یم ۱۰. زهاب، ۱۱. آبرو، حیثیت، شرف، عزت ۱۲. تری، تازگی، طراوت
-
آب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āp] ‹آو، او› 'āb ۱. (شیمی) مادهای مایع، بیطعم، بیبو، و مرکب از اکسیژن و هیدروژن با فرمول شیمیایی H۲O که در طبیعت به مقدار زیاد موجود است و سه ربع روی زمین را فراگرفته. در صد درجۀ سانتیگراد جوش میآید و در صفر درجۀ سانتیگراد من...