کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبیکاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
blueing/ bluing
آبیکاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مواد و متالورژی] قرار دادن سطح زنگارزداییشدۀ آلیاژ آهنی در معرض هوا یا بخار آب، یا مواد دیگر در دمای مناسب و درنتیجه تشکیل لایۀ آبیرنگ اکسیدی نازک در سطح آن که شکل ظاهری آن را بهبود میدهد و بر مقاومت آن در برابر خوردگی میافزاید
-
واژههای مشابه
-
آبی
واژگان مترادف و متضاد
۱. ارزق، کبود، لاجورد، نیلگون ۲. بحری، دریایی ۳. آبزی ۴. خالو، دایی ≠ دیمی، دیم ۵. خشکی ۶. هوازی
-
أَبِي
فرهنگ واژگان قرآن
پدرم
-
آبی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به آب) 'ābi ۱. (زیستشناسی) ویژگی موجود زندهای که در آب زیست میکند؛ آبزی: اسب آبی، سگ آبی، مار آبی.۲. (اسم، صفت نسبی) از سه رنگ اصلی، مانندِ رنگ آسمان یا رنگ آب دریا؛ رنگ کبود روشن.۳. دارای این رنگ.۴. مربوط به آب.۵. ویژگی چیزی ...
-
آبی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] 'ābi = بِه۱: ◻︎ گر تو صد سیب و صد آبی بشمری / صد نماند یک شود چون بفشری (مولوی: ۶۲).
-
آبی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'ābi سرباززننده؛ خودداریکننده.
-
ابی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'abi پدر.
-
ابی
فرهنگ فارسی عمید
(پیشوند) [قدیمی] 'abi ۱. = بی: ابیکرانه، ابیرنج، ◻︎ ابیدانشان بار تو کی کشند/ ابیدانشان دشمن دانشند (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۲).۲. (حرف اضافه) = بی: ◻︎ جوان گرچه دانا بُوَد با گهر / ابی آزمایش نگیرد هنر (فردوسی: ۳/۳۰۹).
-
ابی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به اَب) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'abi پدری.
-
ابی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: ابیّ] [قدیمی] 'abi اباکننده؛ سرکش؛ سرباززننده.
-
ابی
فرهنگ فارسی معین
( اَ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) (مرکب از اب : پدر + یای نسبت : پدری ) پدری ، صلبی .
-
ابی
فرهنگ فارسی معین
(اَ بِ یّ) [ ع . ] (ص .) ابا کننده ، سرکش ، انکار کننده .
-
ابی
فرهنگ فارسی معین
( اَ) [ په . ] (ق .) بی ، بدون .
-
آبی
فرهنگ فارسی معین
(ص نسب . اِ.) 1 - یکی از سه رنگ اصلی (زرد، قرمز، آبی ). 2 - به ، سفرجل . 3 - نوعی انگور. 4 - نوعی زراعت که آبیاری می شود، مقابلِ دیمی .