کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبگیری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
آبگیری
لغتنامه دهخدا
آبگیری . (حامص مرکب ) شغل آبگیر حمام . || لحیم کردن ظرفهای فلزین با قلعی یا بستن منافذ آن با موم مذاب . || پرآب کردن حوض و آب انبار و ظروف و اوانی .
-
واژههای مشابه
-
sludge dewatering, dewatering
آبگیری لجن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] فرایند جدا کردن بخشی از آب موجود در لجن
-
water holding capacity
ظرفیت آبگیری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] قابلیت یک ماده در جذب و نگهداری آب که به میزان حلّال بودن آن بستگی دارد
-
جستوجو در متن
-
dewatering
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آبگیری
-
winemaking
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آبگیری
-
impoundment
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آبگیری
-
sludge conditioning
آمایش لجن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] تصفیۀ لجن مایع قبل از آبگیری آن برای تسریع و تسهیل آبگیری که معمولاً با افزودن مواد شیمیایی انجام میشود
-
intake
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مصرف، تنفس، نیروی جذب شده، خورد، مدخل ابگیری، جای ابگیری، نیروی بکار رفته، مک، حقه، فرا گرفتگی، مقدار جذب چیزی به درون، مکیدن
-
intakes
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مصرفی، تنفس، نیروی جذب شده، خورد، مدخل ابگیری، جای ابگیری، نیروی بکار رفته، مک، حقه، فرا گرفتگی، مقدار جذب چیزی به درون، مکیدن
-
vacuum filtration
صافش خلأ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] فرایندی برای آبگیری لجن که در آن صافش ازطریق پارچۀ صافی و در خلأ انجام میشود
-
پلیدن
واژهنامه آزاد
پُلیدن، با جذب آب متورم شدن، آماسیدن، بیشتر برای دانه ها به کار می رورد که با آبگیری می پُلند.
-
غدیر
فرهنگ نامها
(تلفظ: qadir) (عربی) آبگیری است بین مکه و مدینه در ناحیهی جحفه ؛ روز یا واقعه غدیر که در میان مسلمانان حائز اهمیت است .
-
وقظ
لغتنامه دهخدا
وقظ. [ وَ ] (ع مص ) بر زمین افکندن یا زدن و سست گردانیدن . || همیشگی ورزیدن بر چیزی . || گران سنگ گردیدن به ضرب . وفعل آن به طور مجهول استعمال شود. || (اِ)حوض خرد که آن را آبگیری باشد که آب بسیار در آن گرد آید. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندر...