کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبناک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آبناک
/'ābnāk/
معنی
آبدار؛ نمدار؛ مرطوب.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
dilute, thin
-
جستوجوی دقیق
-
آبناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] 'ābnāk آبدار؛ نمدار؛ مرطوب.
-
آبناک
لغتنامه دهخدا
آبناک . (ص مرکب ) آب دار. آمیخته به آب : ضیاح ، ضیح ؛ شیری آبناک . و زمینی آبناک ؛ زمین که چشمه های بسیار دارد. زمین که آب از آن تراود.
-
جستوجو در متن
-
مهاوة
لغتنامه دهخدا
مهاوة. [ م َ وَ ] (ع مص ) آبناک گردیدن : مَهُوَ السمن ؛ آبناک گردید روغن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). آبناک گردیدن شیر یا مسکه . (آنندراج ). بسیارآب و تنک شدن شیر. (تاج المصادر بیهقی ).
-
ثرمط
لغتنامه دهخدا
ثرمط. [ ث ُ رَ م ِ ] (ع اِ) گِل تر یا رقیق آبناک . ثرمطة.
-
خرور
لغتنامه دهخدا
خرور. [ خ َ ] (ع ص ، اِ) زن که فرجش بسیار آبناک باشد. (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (منتهی الارب ).
-
فدغم
لغتنامه دهخدا
فدغم . [ ف َ غ َ ] (ع ص ) مرد نیکوصورت بزرگ هیکل . || روی خوب پرگوشت . || تره ٔ آبناک . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
لخاء
لغتنامه دهخدا
لخاء. [ ل َ ] (ع اِ) لخی ً. (منتهی الارب ). دارودان که بدان دارو در بینی ریزند. یا نوعی از پوست ستور دریایی که بدان دارو در بینی ریزند. || (ص ) شرم آبناک فراخ زن . (منتهی الارب ).
-
لخی
لغتنامه دهخدا
لخی . [ ل َ خا ] (ع اِ) (به مدّ نیز آید یعنی لخاء) دارودان که بدان دارو در بینی ریزند. یا نوعی از پوست ستور دریایی که بدان دارو در بینی ریزند. || (ص ) شرم آبناک فراخ . (منتهی الارب ).
-
ثرمطة
لغتنامه دهخدا
ثرمطة. [ ث ُ /ث َ م َ طَ ] (ع اِ) گل تر یا رقیق و آبکی . ثُرمَط. || (مص ) به آواز خائیدن . || ثرمطه ناک گردیدن زمین ؛ یعنی صاحب گل رقیق و آبناک شدن .
-
مهو
لغتنامه دهخدا
مهو. [ م َهَْ وْ ] (ع ص ، اِ) خرمای تر. || مروارید. || سنگریزه ٔ سپید. || شمشیر تنک روی و سبک و بزرگ جوهر. (منتهی الارب ). شمشیر باریک . شمشیر تنک و بسیارآب . (مهذب الاسماء). || شیر تنک آبناک . (منتهی الارب ). شیر رقیق پرآب .
-
چلپ چلپ
لغتنامه دهخدا
چلپ چلپ . [ چ ِ ل َ / ل ِ چ ِ ل َ / ل ِ ] (اِ صوت ) آواز راه رفتن در زمینی که آب کمی در آن باشد. (لغت محلی شوشتر،نسخه ٔ خطی ). صدایی که از شلوار و جامه ٔ تر هنگام راه رفتن یا دویدن برخیزد، یا آوایی که از راه رفتن یا دویدن بر زمین آبناک برآید. (در اصط...
-
تمویه
لغتنامه دهخدا
تمویه . [ ت َم ْ ] (ع مص ) خبردادن خلاف آنچه پرسند او را از آن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).خبر دادن کسی را خلاف آنچه پرسند و تزویر و تلبیس کردن او را چنانکه گویی خبر را تر و تازه و با آب کرده است . (از اقرب الموارد) : تمویه و تزویر آنها مرا در...
-
رقیق
لغتنامه دهخدا
رقیق . [ رَ ] (ع ص ، اِ) بنده و مملوک . ج ، اَرقاق و رِقاق و قد یطلق علی الجمع. گویند عبید رقیق . (ناظم الاطباء). و یستوی فیه الواحد والجمع و قد یجمع علی رِقاق . (منتهی الارب ). به معنی بنده واحد و جمع دروی یکسان است و بندرت بر رِقاق جمع بسته شود. (آ...
-
شل
لغتنامه دهخدا
شل . [ ش ُ ] (ص ) نرم . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). مقابل محکم . مقابل سفت . هر چیز سست و نرم . (آنندراج ) (از انجمن آرا) (غیاث ) (از برهان ). که سختی و صلابت ندارد، چنانکه گل و موم و جز آن : نیست عالی سندی بهر فضیلت امروزغیر دستار بزرگ و کمر...