کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبله فرنگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آبله دار
لغتنامه دهخدا
آبله دار. [ ب ِ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) آنکه بر تن جدری دارد. || آنکه بر اندام تاول دارد.
-
آبله رو
لغتنامه دهخدا
آبله رو. [ ب ِ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) مجدر : سلطان ملکشاه ... آبله رو بود، چهره بزردی مایل . (راحةالصدور راوندی ).
-
آبله رویی
لغتنامه دهخدا
آبله رویی .[ ب ِ ل َ / ل ِ ] (حامص مرکب ) صفت و چگونگی آبله رو.
-
آبله کوب
لغتنامه دهخدا
آبله کوب . [ ب ِ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) آنکه تلقیح مایه ٔ آبله کند.
-
آبله کوبی
لغتنامه دهخدا
آبله کوبی . [ ب ِ ل َ / ل ِ ] (حامص مرکب ) تلقیح مایه ٔ آبله .
-
آبله گون
لغتنامه دهخدا
آبله گون . [ ب ِ ل َ /ل ِ ] (ص مرکب ) چون آبله ، و در بیت ذیل : دوش که این گِردگَرد گنبد میناآبله گون شد چو چهر من ز ثریا. قاآنی .ظاهراً غلط آمده است ، چه گون در آخر کلمه چنانکه گونه به معنی رنگ و لون و فام و نیز مانند و شبه و سان و روش می آید و بس و...
-
آبله مرغان
لغتنامه دهخدا
آبله مرغان . [ ب ِ ل َ / ل ِ م ُ ] (اِ مرکب ) بیماریی است عفن و ساری مخصوص اطفال و علامت آن بروز دانه های آبداری است در بشره و بیش از چند روز نپاید.
-
آبله ناک
لغتنامه دهخدا
آبله ناک . [ ب ِ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) آبله دار.
-
آبله نشان
لغتنامه دهخدا
آبله نشان . [ ب ِ ل َ / ل ِ ن ِ ] (ص مرکب ) آنکه فرورفتگی ها از اثر آبله بر بشره دارد. آبله دار. مجدر: سلطان سنجر گندم گون آبله نشان بود. (راحةالصدور راوندی ).
-
ابله بغدادی
لغتنامه دهخدا
ابله بغدادی . [ اَ ل َ هَِ ب َ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن بختیاربن عبداﷲ. شاعر در زبان عرب . وفات 580 یا 579 هَ .ق . او در بغداد میزیست و اشعار رنگین و رقیق داشت و خنیاگران باشعار او تغنی می کردند.
-
ابله فریبی
لغتنامه دهخدا
ابله فریبی . [ اَ ل َه ْ ف ِ/ ف َ ] (حامص مرکب ) دغا و مکر نسبت به مردم ابله .
-
ابله گونه
لغتنامه دهخدا
ابله گونه . [ اَ ل َه ْ ن َ/ ن ِ ] (ص مرکب ) ساده لوح . خُلَک : این فرخ مردی بود صائن و عفیف ولیکن پاره ای ابله گونه . (تاریخ بخارا).
-
قاری ابله
لغتنامه دهخدا
قاری ابله . [ اَ ل َه ْ ] (اِخ ) شیخ علی . وی در تجوید و قرائت قرآن مجید و حفظ آن عجیب بود،چنانکه هر سوره را که اراده کردی از اول به آخر و بالعکس از آخر به اول آن همه را بدون کم و زیاد خواندی و با اینهمه مبتلای بلاهت و سفاهت و بازیچه ٔ دست اطفال بودی...
-
خام ابله
لغتنامه دهخدا
خام ابله . [ اَ ل َه ْ ] (ص مرکب ) ابله خام . آنکه کارها از روی بیخردی کند. آنکه خیالات واهی در سر پرورد. احمق . ناپخته : محال اندیش و خام ابله بودهر کین سخن گویدنباید بود مردم را محال اندیش و خام ابله .فرخی .
-
ادم ابله
دیکشنری فارسی به عربی
احمق