کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبله دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ابله
دیکشنری فارسی به عربی
احمق , بثرة , جدري , سخيف
-
آبله رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āb[e]leru ویژگی کسی که اثر تاولهای بیماری آبله در چهرهاش باقی مانده باشد.
-
آبله کوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) (پزشکی) 'āb[e]lekub کسی که مایۀ آبله را به بدن دیگران تلقیح کند.
-
آبله کوبان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) 'āb[e]lekubān مراسمی به مناسبت آبلهکوبی کودکان.
-
آبله کوبی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) (پزشکی) 'āb[e]lekubi تلقیح مایۀ آبله به بدن برای جلوگیری از ابتلا به بیماری آبله.
-
آبله مرغان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (پزشکی) 'āb[e]lemorqān نوعی بیماری آبله با عوارض سبک که بیشتر در کودکان و کسانی که آبلهکوبی کردهاند بروز میکند.
-
ابله گونه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'ablahgune ابلهمانند؛ سادهلوح.
-
ابله گونه
فرهنگ فارسی معین
(اَ لَ. نِ) (ص مر.) ساده لوح ، پخمه .
-
آبله کوبی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص .) تزریق مایة آبله .
-
آبله مرغان
فرهنگ فارسی معین
( ~. مُ) (اِمر.) مرضی است شایع میان انسان و طیور.
-
باد آبله
فرهنگ فارسی معین
(بِ لِ) (اِمر.) آبلة هلاک کننده .
-
آبله ٔ چشم
لغتنامه دهخدا
آبله ٔ چشم . [ ب ِ ل َ / ل ِ ی ِ چ َ / چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دانه ٔ سفید یا سرخی که بر ظاهر چشم پدید آید و در تداول عامه آن را تورک گویند.
-
آبله ٔ فرنگ
لغتنامه دهخدا
آبله ٔ فرنگ . [ ب ِ ل َ / ل ِ ی ِ ف َ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نار افرنجیه . ارمنی دانه . کوفت . آتشک . (از مجمعالجوامع). سیفلیس .
-
آبله ٔ گاوی
لغتنامه دهخدا
آبله ٔ گاوی . [ ب ِ ل َ / ل ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آبله ای است که بیشتر روی پستانهای گاو میزند که از ترشح دانه های آن مایه ٔ آبله برای انسان تهیه می کنند. (از فرهنگ فارسی معین ).
-
آبله ٔ گوسفند
لغتنامه دهخدا
آبله ٔ گوسفند. [ ب ِ ل َ / ل ِ ی ِ ف َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اَمیهه . نَبَخ . نَبْخ .