کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبغوره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آبغوره
/'ābqure/
معنی
افشرۀ غوره؛ آبی که از غوره میگیرند و برای ترش ساختن طعم غذا به کار میبرند.
〈 آبغوره گرفتن: (مصدر لازم)
۱. گرفتن آب از غوره.
۲. [عامیانه، مجاز] گریه کردن؛ اشک ریختن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آبغوره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آبغوره› 'ābqure افشرۀ غوره؛ آبی که از غوره میگیرند و برای ترش ساختن طعم غذا به کار میبرند.〈 آبغوره گرفتن: (مصدر لازم)۱. گرفتن آب از غوره.۲. [عامیانه، مجاز] گریه کردن؛ اشک ریختن.
-
آبغوره
فرهنگ فارسی معین
(رِ) (اِمر.) آبی که از غورة انگور گیرند. ؛ ~گرفتن کنایه از: گریه کردن .
-
واژههای مشابه
-
آش آبغوره
لهجه و گویش تهرانی
آشی که در آن آب غوره میریزند
-
آبغوره گرفتن
لهجه و گویش تهرانی
گریه کردن
-
واژههای همآوا
-
آب غوره
لغتنامه دهخدا
آب غوره . [ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) عصاره ای که از غوره ٔ انگور گیرند. امعاسین (کلمه ٔ یونانی ) : غنیمت دان ز آب غوره بغرایی چو میدانی که بیش از چند روزی غوره در بستان نمی ماند.بسحاق اطعمه .
-
جستوجو در متن
-
اُوو قورَه
لهجه و گویش بختیاری
ow-qura آبغوره.
-
ساک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sāk نوعی آش که با برنج، گوشت، نخود، اسفناج و آبغوره طبخ کنند.
-
verjuices
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خونریزی، ابغوره، ابلیمو، اب سیب ترش، ترشی، تیزی، اب ترش میوه نرسیده
-
verjuice
دیکشنری انگلیسی به فارسی
روحانی، ابغوره، ابلیمو، اب سیب ترش، ترشی، تیزی، اب ترش میوه نرسیده
-
برنی
لغتنامه دهخدا
برنی . [ ب َ ] (اِ) مرطبان کوچک . (از برهان ). مرتبان کوچک و آن ظرفی است که در آن مربا کنند. (آنندراج ). قسمی شیشه برای نگاهداری سرکه و آبغوره و غیره ، و آن کوچکتر از قرابه است و گردنی بلندتر از قرابه دارد. شیشه ٔ شکم فراخ کوچکتر از قرابه . قسمی ظرف ...
-
چروخچه
لغتنامه دهخدا
چروخچه . [ چ ُ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) در لهجه ٔ محلی ، چروخ کوچک . (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ). چرخشتک . ظرفی نسبتاً بزرگ و بیضی شکل که ازسفال ساخته در یک طرف آن سوراخی تعبیه کنند و غالباً در این طرف غوره ٔ انگور میریزند و آب آن...
-
ترخینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ترخین، ترخوانه، تلخینه، ترینه› [قدیمی] tarxine خوراکی که با گندم نیمکوفته و شیر یا آبغوره بپزند و بعد آن را به شکل گلوله درآورند و خشک کنند و برای زمستان نگه دارند: ◻︎ من مست ابد باشم نی مست ز باغ و رَز / من لقمهٴ جان نوشم نی لقمهٴ ترخینه (مو...