کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آبستن
/'ābestan/
معنی
۱. ‹آبست، آبسته، آبستان› (زیستشناسی) ویژگی زن یا حیوان مادهای که بچه در شکم داشته باشد؛ باردار.
۲. [مجاز] درپیدارنده: آبستن حوادث.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آبسته، باردار، پابماه، حامله
۲. دچار، دستخوش
۳. پنهان، مخفی، نهان ≠ سترون، عقیم
دیکشنری
big, expectant, gravid, pregnant
-
جستوجوی دقیق
-
آبستن
واژگان مترادف و متضاد
۱. آبسته، باردار، پابماه، حامله ۲. دچار، دستخوش ۳. پنهان، مخفی، نهان ≠ سترون، عقیم
-
آبستن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: āpustan] 'ābestan ۱. ‹آبست، آبسته، آبستان› (زیستشناسی) ویژگی زن یا حیوان مادهای که بچه در شکم داشته باشد؛ باردار.۲. [مجاز] درپیدارنده: آبستن حوادث.
-
آبستن
فرهنگ فارسی معین
(بِ تَ) (ص .) = آبستان : 1 - حامله ، باردار. 2 - پنهان ، پوشیده . ؛~شب ~ است (کن .) وقوع حوادث تازه محتمل است .
-
آبستن
لغتنامه دهخدا
آبستن . [ ب ِ ت َ ] (ص ) هر مادینه از انسان و حیوان که بچه در شکم دارد. حامل . حامله . آبست . بارور. باردار. حُبْلی ̍. (دهار). بارگرفته . حمل برداشته : پریچهره آبستن آمد ز مای پسر زاد از این نامور کدخدای . فردوسی .که ازبهر اوازدرِ بستن است همان نیز ب...
-
آبستن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: âvira طاری: ovir طامه ای: âvire طرقی: ovira کشه ای: ovira نطنزی: âvere
-
واژههای مشابه
-
ابستن
دیکشنری فارسی به عربی
ثقيل , عظيم , کبير
-
آبستن کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص م .) حامله کردن ، باردار کردن .
-
آبستن شدن
لغتنامه دهخدا
آبستن شدن . [ ب ِ ت َش ُ دَ ] (مص مرکب ) آبستن گشتن . آبستن گردیدن . آبستن آمدن . تمخض . حَبَل . (دهار). بار گرفتن . بار برداشتن . حامله گشتن . حمل برداشتن . بچه گرفتن . زه برداشتن . باربردار شدن ماده از نر. || زنده شدن و شکوفه ٔ خرد برآوردن درخت در ...
-
آبستن کردن
لغتنامه دهخدا
آبستن کردن . [ ب ِ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) احبال . (زوزنی ). القاح .
-
آبستن گردانیدن
لغتنامه دهخدا
آبستن گردانیدن . [ ب ِ ت َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) آبستن کردن .
-
آبستن گشتن
لغتنامه دهخدا
آبستن گشتن . [ ب ِ ت َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) آبستن شدن . رجوع به آبستن شدن شود : این بلایه بچگان را ز چه کس آمده زِه همه آبستن گشتند به یک شب کِه ْ و مِه ْ. منوچهری .|| رشوه در خفا ستده بودن .
-
ابستن کننده
دیکشنری فارسی به عربی
مخصب
-
ابستن سازی
دیکشنری فارسی به عربی
اشباع
-
ابستن کردن
دیکشنری فارسی به عربی
کلس , لقح , ملقح