کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبسال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آبسال
معنی
(اِمر.) بهار، آبسالان .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
spring
-
جستوجوی دقیق
-
آبسال
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) بهار، آبسالان .
-
آبسال
لغتنامه دهخدا
آبسال . (اِ مرکب ) باغ . حدیقه : همی تابد ز چرخ سبز عیوق چو آتش بر صحیفه ی ْ آبسالی .ناصرخسرو.
-
واژههای مشابه
-
ابسال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ebsāl ۱. به گرو دادن؛ گرو کردن.۲. حرام کردن چیزی.
-
ابسال
لغتنامه دهخدا
ابسال . [ اِ ] (ع مص ) گرو کردن . به گرو دادن . || به هلاک سپردن . || حرام کردن چیزی . || دل نهادن بر. || پختن و خشک کردن غوره ٔخرما. || به معرض نهادن . عرضه کردن . || در خذلان گذاشتن . (زوزنی ). بخواری گذاشتن .
-
سلامان و ابسال
لغتنامه دهخدا
سلامان و ابسال . [ س َن ُ اَ ] (اِخ ) نام عاشق و معشوق . (غیاث ) (آنندراج ).داستانی است که اصل آن یونانی بوده . جامی یکی از هفت مثنوی مشهور خود را در باب همین داستان و بنام یعقوب بیک پسر اوزون حسن آق قویونلو بنظم درآورده است .اصل و منشاء این داستان چ...
-
واژههای همآوا
-
ابسال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ebsāl ۱. به گرو دادن؛ گرو کردن.۲. حرام کردن چیزی.
-
ابسال
لغتنامه دهخدا
ابسال . [ اِ ] (ع مص ) گرو کردن . به گرو دادن . || به هلاک سپردن . || حرام کردن چیزی . || دل نهادن بر. || پختن و خشک کردن غوره ٔخرما. || به معرض نهادن . عرضه کردن . || در خذلان گذاشتن . (زوزنی ). بخواری گذاشتن .
-
جستوجو در متن
-
بهار
واژگان مترادف و متضاد
۱. آبسال، آبسالان، بهاران، ربیع، نوبهار ≠ پاییز ۲. شکوفه ۳. بتخانه، بتکده
-
آبسالان
لغتنامه دهخدا
آبسالان . (اِ مرکب ) ج ِ آبسال : همان شیپور با صد راه نالان بسان بلبل اندر آبسالان .(ویس و رامین ).
-
محمود
لغتنامه دهخدا
محمود. [ م َ ] (اِخ ) ابن عثمان لامعی . او راست : منظومه ٔ گوی و چوگان . فرهادنامه به ترکی که به صله ٔ آن قریه ای گرفته است ، عبرت نما به ترکی ، هفت پیکر ناتمام . شرف الانسان به ترکی . مفتاح الجنات فی خواص السور والاَّیات به ترکی و ترجمه ٔ ترکی سلاما...
-
پل و ویرژینی
لغتنامه دهخدا
پل و ویرژینی . [ پ ُ ل ُ ] (اِخ ) نام داستانی تألیف برناردن دو سن پیر (1787 م .) راجع به دو کودک که در آب و هوای خوش «ایل دوفرانس » پرورش یافته و زندگانی کرده اند این داستان بدیع و مؤثر که پر از احساسات طبیعت دوستی است شهرت وحسن قبول بسیار یافت . ر...
-
ابشالوم
لغتنامه دهخدا
ابشالوم . [ اَ ] (اِخ ) (از اَب ، پدر + شالوم ، به عبری ، سلامت ) پسر داود از معکه دختر تلما پادشاه جشور. او بر پدر خویش قیام کرد و پس از جنگی مغلوب گردید و بگریخت و گیسوان بلند او بدرختی پیچیده بدان بیاویخت . در آن حال یوآب یکی از سرداران داود وی را...