کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبرو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گره در ابرو زدن
لغتنامه دهخدا
گره در ابرو زدن . [ گ ِ رِه ْ دَ اَ زَ دَ ] (مص مرکب ) چین برابرو آوردن . خشمگین شدن . ترشرو گردیدن : یک گره گر ز زلف وا گرددصد گره میزنی تو در ابرو. ملاتشبیهی (از آنندراج ).رجوع به گره بر ابرو زدن شود.
-
گره در ابرو کردن
لغتنامه دهخدا
گره در ابرو کردن . [ گ ِ رِه ْ دَ اَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) گره در ابرو زدن : شاه ازو هم گره در ابرو کرداز حضور خودش بیکسو کرد.میرخسرو (از آنندراج ).
-
ابرو پاچه بزی
فرهنگ فارسی معین
(اَ. چِ. بُ) (اِمر.) ابروی پر - پشت .
-
جیغه جیغه کردن ابرو
لغتنامه دهخدا
جیغه جیغه کردن ابرو. [ غ َ / غ ِ غ َ / غ ِ ک َ دَ ن ِ اَ ] (مص مرکب ) چیزی است که با سوده طلق یعنی ابرک (ابرق ) آمیخته و سازند و زنان بخصوص درروستاها بر پیشانی و ابرو چسبانند. مثل مقیش ریزه که مرسوم زنان هند است . (غیاث ) (آنندراج ) : کرده ای جیغه جی...
-
سرکه بر ابرو داشتن
لغتنامه دهخدا
سرکه بر ابرو داشتن . [ س ِ ک َ / ک ِ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از اخم داشتن و عبوس بودن .
-
طاق ابرو نمودن
لغتنامه دهخدا
طاق ابرو نمودن . [ ق ِ اَ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) ناز و کرشمه . ابرو نازک کردن . رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 352 شود.
-
بند بر ابرو نهادن
لغتنامه دهخدا
بندبر ابرو نهادن . [ ب َ ب َ اَ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از بی دماغ شدن . (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). خود را ناراحت کردن . عصبانی شدن : جوهر بیگانه ای این تیغ را در کار نیست بندی از چین جبین هر لحظه بر ابرومنه .صائب (ازآنندراج ).
-
خشم در ابرو درآورده
لغتنامه دهخدا
خشم در ابرو درآورده . [ خ َ / خ ِ دَ اَ دَ وَ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) ناخوش و بیدماغ شده . (آنندراج ). خشمگین . چین از روی عصبانیت بر چشم آورده : دگر ره یکی روسی گربه چشم چو شیران درابرو برآورده خشم .نظامی (از آنندراج ).
-
خم ابرو ترش شدن
لغتنامه دهخدا
خم ابرو ترش شدن . [ خ َ م ِ اَ ت ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ابرو ترش شدن . (آنندراج ). اخم کردن . ابرو برهم افکندن : حیف آیدم که آن خم ابرو ترش شودبهر نظارگی تو ضبط نگاه بس .نظیری (از آنندراج ).
-
خم به ابرو نیاوردن
لغتنامه دهخدا
خم به ابرو نیاوردن . [خ َ ب ِ اَ ن َ وَ دَ ] (مص مرکب ) اخم نکردن . کنایه ازاهمیت ندادن و هیچ انگاشتن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خوش چشم و ابرو
لغتنامه دهخدا
خوش چشم و ابرو. [ خوَش ْ / خُش ْ چ َ / چ ِ م ُ اَ ] (ص مرکب ) آنکه چشمان و ابروهای نیکو دارد. زیباروی . با چشمان قشنگ .
-
بی ابرو کردن
دیکشنری فارسی به عربی
الغاء
-
ابرو پاچه بُزی
لهجه و گویش تهرانی
ابرو پهن
-
بی آبرو گری،()درآوردن
لهجه و گویش تهرانی
آبرو ریزی کردن،سر و صدا در آوردن
-
آبرو داری ،()کردن
لهجه و گویش تهرانی
آبرو را حفظ کردن