کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبرو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آبرو
/'āb[e]ru/
معنی
۱. اعتبار؛ شرف: ◻︎ بخور آنچه داری و بیشی مجوی / که از آز کاهد همی آبروی (فردوسی۲: ۱۱۴۶).
۲. ارج و قدر.
۳. [قدیمی] عرض و ناموس.
۴. [قدیمی] مایۀ سرافرازی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
احترام، اعتبار، جاه، حرمت، حیثیت، شرف، عرض، عرق، عزت، قدر، منزلت، ناموس
دیکشنری
aqueduct, face, honor, prestige, reputation, respectability
-
جستوجوی دقیق
-
آبرو
واژگان مترادف و متضاد
احترام، اعتبار، جاه، حرمت، حیثیت، شرف، عرض، عرق، عزت، قدر، منزلت، ناموس
-
آبرو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آبروی، آبروی› 'āb[e]ru ۱. اعتبار؛ شرف: ◻︎ بخور آنچه داری و بیشی مجوی / که از آز کاهد همی آبروی (فردوسی۲: ۱۱۴۶).۲. ارج و قدر.۳. [قدیمی] عرض و ناموس.۴. [قدیمی] مایۀ سرافرازی.
-
آبرو
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) 1 - اعتبار، ناموس . 2 - عرق ، خوی .
-
آبرو
لغتنامه دهخدا
آبرو. (اِخ ) تخلص شاه نجم الدین حاکم دهلی ، متوفی به 1161 هَ . ق . || لقب حافظ ابرو.
-
آبرو
لغتنامه دهخدا
آبرو. [ ب ِ ] (اِ مرکب ) آبروی . آب روی . جاه . اعتبار.شرف . عِرض . ارج . ناموس . قدر. (ربنجنی ) : شو این نامه ٔ خسروی بازگوبدین جوی نزد مهان آبرو. فردوسی .آبرو میرود ای ابر خطاشوی ببارکه بدیوان عمل نامه سیاه آمده ایم . حافظ.در حفظ آبرو ز گهر باش سخت...
-
آبرو
لغتنامه دهخدا
آبرو. [رَ / رُو ] (اِ مرکب ) راهی برای گذشتن آب باران و غیر آن . آب راهه . راه آب . || مسیل . (صراح ).
-
آبرو
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: âberü طاری: âborü طامه ای: âberu طرقی: âberü کشه ای: âberu نطنزی: âberu
-
واژههای مشابه
-
ابرو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: abrūk] ‹برو› 'abru ۱. (زیستشناسی) خطی از مو که در زیر پیشانی و بالای چشم میروید.۲. (ریاضی) آکلاد.۳. خطی که برای اضافه کردن کلمهای در میان کلمات کشیده میشود.〈 ابرو انداختن: (مصدر لازم) [عامیانه] بالا انداختن ابرو در حال رقص...
-
ابرو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] ← آکولاد
-
ابرو
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) (اِ.) مجموع موهای روییده بر ظاهر استخوان قوسی شکل بالای کاسة چشم زیر پیشانی . ؛~ بالا انداختن بی میلی نشان دادن ، مخالفت کردن . ؛خم به ~ نیاوردن تحمل کردن مشقت و ناله نکردن .
-
ابرو
فرهنگ فارسی معین
فراخی ( ~. فَ) (حامص .) خوشرویی ، گشاده رویی .
-
ابرو
فرهنگ فارسی معین
گشاده ( ~. گُ دِ)(ص مر.) بشاش ، خوشرو.
-
ابرو
لغتنامه دهخدا
ابرو. [ اَ ] (اِ) مجموع موی روئیده بر ظاهر استخوان قوسی شکل بالای کاسه ٔ چشم به زیر پیشانی . حاجب . برو : کز موی سرت عزیزتر باشدهرچند فروتر است از او ابرو. ناصرخسرو.رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم هزاران گونه پیغام است و حاجب در میان ابرو....
-
ابرو
دیکشنری فارسی به عربی
ائتمان , حاجب , شرف , شمعة