کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبدهان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آبدهان
مترادف و متضاد
بزاق، تف، خدو، خیو، کفک
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آبدهان
واژگان مترادف و متضاد
بزاق، تف، خدو، خیو، کفک
-
آبدهان
لغتنامه دهخدا
آبدهان . [ دَ ] (ص مرکب ) آنکه سِر نگاه نتواند داشت : آبدهانی است که سخن نگاه نتواند داشت . (نفثةالمصدور، در صفت قلم ).
-
واژههای همآوا
-
آب دهان
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (ص مر.) دهن لق ، کسی که راز نگه دار نیست .
-
آب دهان
لغتنامه دهخدا
آب دهان . [ ب ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بزاق . بصاق . خیو. تفو. خدو.- امثال :آب دهان برای چیزی رفتن ؛ خواهان و آرزومند آن بودن .
-
آب دهان
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: owdehon طاری: gerez طامه ای: owzever طرقی: qeliz/ ov-e en/ töf کشه ای: ov-e en نطنزی: owdohon
-
جستوجو در متن
-
بزاق
واژگان مترادف و متضاد
آبدهان، تف، خدو، خیو
-
اَخ و تُف
لهجه و گویش تهرانی
آبدهان،اظهار ناراحتی شدید
-
تف
واژگان مترادف و متضاد
آبدهان، بزاق، تابش، خدو، خلط، خیو، کفک
-
کفک
واژگان مترادف و متضاد
۱. آبدهان، تف، خدو ۲. کپک
-
آبدهانی
لغتنامه دهخدا
آبدهانی . [ دَ ] (حامص مرکب ) صفت آبدهان . صفت آنکه راز نگاه ندارد.
-
آب
واژگان مترادف و متضاد
۱. ماء ۲. مایع ۳. شیره، عرق، عصاره، عصیر ۴. حل، محلول ۵. ذوب ۶. خوی ۷. بزاق، آبدهان ۸. منی ۹. بحر، دریا، یم ۱۰. زهاب، ۱۱. آبرو، حیثیت، شرف، عزت ۱۲. تری، تازگی، طراوت
-
هتاک
لغتنامه دهخدا
هتاک . [ هََ ت ْ تا ] (ع ص ) در عربی صیغه ٔ مبالغة از ماده ٔ هتک بسیار پرده در. (ناظم الاطباء). و در فارسی ، آنکه پرده از کارهای پوشیده ٔ مردمان بر می دارد و عیبهای نهفته ٔ مردم را فاش میکند. (ناظم الاطباء). پرده در، یعنی کسی که پرده از راز مردم بدرد...
-
روستایی
لغتنامه دهخدا
روستایی . (ص نسبی ) باشنده ٔ ده یعنی دهقان . (آنندراج ) (غیات اللغات ). قروی . (مهذب الاسماء). اهل ده . (از فرهنگ شعوری ). دهاتی و دهقان . (ناظم الاطباء). آنکه در روستا نشیند: روستایی زمین چو کرد شیارگشت عاجز که بود بس ناهار. دقیقی .طوطی بحدیث و قصه ...