کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبدان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آبدان
/'ābdān/
معنی
۱. ظرف آب.
۲. [قدیمی] جایی که آب در آن جمع میشود؛ آبگیر: ◻︎ فتد تشنه در آبدان عمیق / که داند که سیراب میرد غریق (سعدی۱: ۱۰۴).
۳. (زیستشناسی) [قدیمی] = مثانه
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آبانبار، آبگیر، برکه، برم، تالاب، غدیر
دیکشنری
canteen
-
جستوجوی دقیق
-
آبدان
واژگان مترادف و متضاد
آبانبار، آبگیر، برکه، برم، تالاب، غدیر
-
آبدان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ābdān ۱. ظرف آب.۲. [قدیمی] جایی که آب در آن جمع میشود؛ آبگیر: ◻︎ فتد تشنه در آبدان عمیق / که داند که سیراب میرد غریق (سعدی۱: ۱۰۴).۳. (زیستشناسی) [قدیمی] = مثانه
-
آبدان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مخففِ آبادان] [قدیمی] 'ābadān آباد: ◻︎ تیغ محمودی که اسلام آبَدان از آب اوست / بود سالی صد که آن بیکار بود از کارزار (عثمان مختاری: ۸۴).
-
آبدان
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) 1 - آبگیر. 2 - آب انبار. 3 - کاسه . 4 - مثانه .
-
آبدان
لغتنامه دهخدا
آبدان . [ ب َ ] (ص مرکب ) مخفف آبادان .
-
آبدان
لغتنامه دهخدا
آبدان .(اِ مرکب ) غدیر. ژی . آبگیر. ژیر. آژیر. حوض . آب انبار. شمر. (صحاح الفرس ). کوژی . غفچی . فرغر : کافور همچو گل چکد از دوش شاخسارزیبق چو آب برجهد از ناف آبدان . (منسوب به رودکی ).نه هر کس کو بملک اندر مکین باشد ملک باشدنه نیلوفر بود هر گل که ان...
-
واژههای مشابه
-
ابدان
فرهنگ واژههای سره
تنها
-
ابدان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ بَدَن] [قدیمی] 'abdān = بَدن
-
ابدان
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ بدن ؛ بدن ها، تن ها.
-
ابدان
لغتنامه دهخدا
ابدان . [ اَ ] (اِ) دودمان . تبار. خاندان . || (ص ) سزاوار. مستحق . و بعض فرهنگها این کلمه را با ذال معجمه ضبط کرده اند. و هر دو صورت به تأیید شواهد محتاج است .
-
ابدان
لغتنامه دهخدا
ابدان . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ بَدن . تن ها.
-
ابدان
لغتنامه دهخدا
ابدان . [ اَ ب َ ] (ص مرکب ) مخفف آبادان . معمور. || (اِ مرکب ) مخفف آبدان . گوی که آب باران در آن گرد آید. غدیر.
-
ابدان
لغتنامه دهخدا
ابدان . [ اِ ب ِ ] (ع اِ) کنیز و اسب .
-
ابدان
دیکشنری فارسی به عربی
مثانة