کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبداری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آبداری
معنی
1 - (حامص .) آبدار بودن ، شغل آبدار. 2 - طراوت ، تازگی . 3 - ( اِ.) نمدی نامرغوب که در سفرها مورد استفاده قرار می گرفت .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
juiciness
-
جستوجوی دقیق
-
آبداری
فرهنگ فارسی معین
1 - (حامص .) آبدار بودن ، شغل آبدار. 2 - طراوت ، تازگی . 3 - ( اِ.) نمدی نامرغوب که در سفرها مورد استفاده قرار می گرفت .
-
آبداری
لغتنامه دهخدا
آبداری . (حامص مرکب ) شغل آبدار : سوی آبداری رسید آبدارنکوهیده خواندار برشد بدار. شمسی (یوسف و زلیخا). || طراوت . تازگی . ری ّ : بدین آبداری و این راستی زمان تا زمان آیدش کاستی . فردوسی .|| (اِ مرکب ) اسبی یا استری که بر آن اثاث آبدارخانه حمل کنند و ...
-
juiciness, succulence
آبداری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] کیفیتی دریافتنی مربوط به حس چشایی که ناشی از وجود آب در مادۀ غذایی است
-
جستوجو در متن
-
خوشابی
لغتنامه دهخدا
خوشابی . [ خوَ / خ ُ ] (حامص ) آبداری . سفیدی . پاکی . صافی .- خوشابی دندان ؛ آبداری و پاکی و تمیزی دندان .
-
شادابی
واژگان مترادف و متضاد
آبداری، تازگی، خرمی، طراوت ≠ پژمردگی
-
نضارت
فرهنگ فارسی معین
(نَ رَ) [ ع . نضارة ] (اِمص .) تازگی ، آبداری .
-
سیرابی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) ‹سیرآبی› sirābi ۱. سیری از آب.۲. [مجاز] طراوت و آبداری.
-
سیراب
فرهنگ فارسی معین
(ص مر.) پُر آب ، سیر شده از آب ، طراوت و آبداری .
-
برش
فرهنگ فارسی معین
(بُ) [ روس . ] ( اِ.) خوراک آبداری از گوشت ، کلم ، چغندر و احیاناً هویج . نوعی سوپ روسی .
-
آبدارخانه
فرهنگ فارسی معین
(نِ) (اِمر.) 1 - اتاقی در اداره ، یا هر جای دیگر که در آن چای یا قهوه درست می کنند. 2 - مجموع آلات و ادوات و خادمان و ستوران و آبداری در دستگاه سلاطین .
-
آبله مرغان
لغتنامه دهخدا
آبله مرغان . [ ب ِ ل َ / ل ِ م ُ ] (اِ مرکب ) بیماریی است عفن و ساری مخصوص اطفال و علامت آن بروز دانه های آبداری است در بشره و بیش از چند روز نپاید.
-
نازک تنی
لغتنامه دهخدا
نازک تنی . [ زُ ت َ ] (حامص مرکب ) ظرافت . نازپروردگی . شادابی : بدان نازک تنی و آبداری چو مرغی بود در چابک سواری .نظامی .
-
مهکة
لغتنامه دهخدا
مهکة. [ م ُ / م َ ک َ ] (ع اِمص ) پری و امتلای جوانی : مهکةالشباب . (منتهی الارب ). سیرابی وشادابی و پری و آبداری جوانی . (از اقرب الموارد).
-
ظلم
لغتنامه دهخدا
ظلم . [ ظَ ] (ع اِ) برف . || (اِمص ) آبداری و صفا و درخشندگی دندان که از شدت سپیدی به سیاهی زند همچون جوهر شمشیر. برق . بریق . ج ،ظلوم . || (اِخ ) نام شمشیر هذیل تغلبی .