کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبدارخانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آبدارخانه
/'ābdārxāne/
معنی
اتاق و محل مخصوص در یک اداره یا وزارتخانه یا خانههای بزرگان که در آنجا چای و قهوه و شربت و قلیان تهیه میکنند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آبدارخانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'ābdārxāne اتاق و محل مخصوص در یک اداره یا وزارتخانه یا خانههای بزرگان که در آنجا چای و قهوه و شربت و قلیان تهیه میکنند.
-
آبدارخانه
فرهنگ فارسی معین
(نِ) (اِمر.) 1 - اتاقی در اداره ، یا هر جای دیگر که در آن چای یا قهوه درست می کنند. 2 - مجموع آلات و ادوات و خادمان و ستوران و آبداری در دستگاه سلاطین .
-
آبدارخانه
لغتنامه دهخدا
آبدارخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) اطاقی که مخصوص تهیه ٔ چای و قهوه و شربت و امثال آن است در خانه های بزرگان . || مجموع آلات و ادوات و خدّام و ستور آبداری در دستگاه سلاطین و حکام .
-
floor pantry
آبدارخانه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] اتاقی کوچک در هر طبقۀ مهمانخانه/ هتل برای تدارک پذیرایی از مهمانان در اتاق
-
واژههای مشابه
-
ابدارخانه
دیکشنری فارسی به عربی
مخزن الماکولات
-
جستوجو در متن
-
ایاغی خانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی. فارسی] [قدیمی] 'ayāqixāne جای آماده کردن شراب یا شربت؛ آبدارخانه.
-
pantry
دیکشنری انگلیسی به فارسی
آبدارخانه، شربت خانه، ابدار خانه
-
مخزن الماکولات
دیکشنری عربی به فارسی
ابدارخانه , جاي فروش اذوقه و نوشابه , کره اي , روغني
-
شراب دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] šarābdār ۱. کسی که متصدی امور مربوط به آبدارخانه و شرابنوشی پادشاهان و بزرگان بوده است.۲. ساقی.
-
مصرفی
لغتنامه دهخدا
مصرفی . [ م َ رَ ] (ص نسبی ) آنچه مصرف شود. آنچه به کار رود. || (اِ) مقدار مصرف : اندازه ٔ خرج کرد و کاربرد مصرفی قند ماهانه ٔ آبدارخانه ده کیلو است .
-
صاحب جمع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] sāhebjam' ۱. در دورۀ مغول، مٲمور جمعآوری مالیات که مالیات رعایا را بهاقساط وصول میکرد.۲. در دورۀ صفویه تا قاجار، کسی که مسئول ضبط و نگهداری نوعی اموال دیوانی بود: صاحبجمع آبدارخانه، صاحبجمع جباخانه، صاحبجمع خزانه.
-
آبدار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ābdār ۱. پرآب: میوۀ آبدار.۲. شاداب؛ باطراوت.۳. دارای جلا و برندگی؛ جوهردار: شمشیر آبدار.۴. [مجاز] رکیک: فحش آبدار.۵. (شیمی) هیدراته؛ آمیخته با آب.۶. [مجاز] محکم: بوسهٴ آبدار.۷. (اسم، صفت) متصدی آبدارخانه که شربت، چای، قهوه، قلیان، و مانندِ...
-
آبداری
لغتنامه دهخدا
آبداری . (حامص مرکب ) شغل آبدار : سوی آبداری رسید آبدارنکوهیده خواندار برشد بدار. شمسی (یوسف و زلیخا). || طراوت . تازگی . ری ّ : بدین آبداری و این راستی زمان تا زمان آیدش کاستی . فردوسی .|| (اِ مرکب ) اسبی یا استری که بر آن اثاث آبدارخانه حمل کنند و ...