کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبخوست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آبخوست
/'ābxo(a)st/
معنی
= جزیره: ◻︎ تنیچند از موج دریا برست / رسیدند نزدیکی آبخوست (عنصری: ۳۵۲).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
آبخوست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آبخست› [قدیمی] 'ābxo(a)st = جزیره: ◻︎ تنیچند از موج دریا برست / رسیدند نزدیکی آبخوست (عنصری: ۳۵۲).
-
آبخوست
فرهنگ فارسی معین
(خُ) (اِمر.) = آبخست : 1 - جزیره . 2 - محلی که آب آن را کنده باشد.
-
آبخوست
لغتنامه دهخدا
آبخوست . [ خوَ / خو ] (اِ مرکب ) آبخو. آبخست .
-
جستوجو در متن
-
جزیره
فرهنگ واژههای سره
آبخوست
-
آبخست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'ābxo(a)st = آبخوست
-
جزیره
واژگان مترادف و متضاد
آبخست، آبخوست، آبخو، آداک
-
آداک
لغتنامه دهخدا
آداک . (اِ)آدَک . اَداک . خشکی میان آب . آبخو. آبخوست . جزیره .
-
آبخو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'ābxu = آبخوست: ◻︎ گویی که هست مردم چشمم چو آبخو / یا خود چو ماهی است که دارد در آب خو (عمعق: ۲۰۰).
-
جزیره
فرهنگ فارسی معین
(جَ رِ) [ ع . جزیرة ] (اِ.) آبخوست ؛ قطعه زمینی که گرداگرد آن را آب فرا گرفته باشد. ج . جزایر.
-
جزیره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جزیرَة، جمع: جزائر و جزر] jazire قطعهزمینی در وسط دریا که از هر طرف، آب آن را احاطه کرده باشد؛ آداک؛ اداک؛ آدک؛ آبخو؛ آبخوست؛ جَز.
-
آب خون
لغتنامه دهخدا
آب خون . (اِ مرکب ) آبخست است که جزیره ٔ میان دریا باشد. (برهان ). شاهدی برای این کلمه پیدا نشد، ممکن است مصحف آبخو یا آبخوست باشد. || خونابه .
-
آبخو
لغتنامه دهخدا
آبخو. (اِ مرکب ) آبخوست . آبخست . جزیره ، یا جزیره ای در رودی بزرگ که آب سطح آن را فراگرفته و گیاه و درختان آن ظاهر باشد : گویی که هست مردمک دیده آبخویا خود چو ماهی ای است که دارد در آب خو.عمعق بخاری .
-
اندراب
لغتنامه دهخدا
اندراب . [ اِ دَ ] (اِ) آبخوست . جزیره ٔ کوچک : میان موج غم را زورق دل اضطراب افتداگر باد موافق می وزد در اندراب افتد.رضایی مشهدی . (از شعوری ج 1 ورق 134الف ).
-
اداک
لغتنامه دهخدا
اداک . [ اَ ] (اِ) جزیره و خشکی میان دریا را گویند. (برهان قاطع). خشکی بود که در میان دریا باشد و آنرا آبخور و آبخوست و جزیره و آداک نیز نامند. (جهانگیری ) (شعوری ). این لغت را صاحب صراح در ترجمه ٔ جزیره آورده و اَطَه ٔ ترکان همین کلمه ٔ فارسی است و ...