کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
آبادان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
آبادان
/'ābādān/
معنی
آباد؛ باصفا؛ بارونق.
〈 آبادان کردن: (مصدر متعدی)
۱. آباد کردن ده یا شهر.
۲. آباد ساختن زمین با کشتوکار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آباد، برپا، پررونق، دایر، معمور ≠ خراب
دیکشنری
prosperous
-
جستوجوی دقیق
-
آبادان
واژگان مترادف و متضاد
آباد، برپا، پررونق، دایر، معمور ≠ خراب
-
آبادان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: āpātān، مقابلِ ویران] 'ābādān آباد؛ باصفا؛ بارونق.〈 آبادان کردن: (مصدر متعدی)۱. آباد کردن ده یا شهر.۲. آباد ساختن زمین با کشتوکار.
-
آبادان
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ص مر.) 1 - معمور، دایر. 2 - مزروع ، کاشته . 3 - پر، مشحون . 4 - سالم ، تندرست . 5 - مأمون ، ایمن . 6 - مرفه . 7 - شهر آبادان .
-
آبادان
لغتنامه دهخدا
آبادان . (اِخ ) بندری است در مصب شطالعرب موسوم بدماغه ٔ گُسبه . درازای آن 64 هزار گز و پهنای آن از 3 تا 20 هزار گز، حد شمالی و شرقی آن کارون و بهمشیر [ بهمن شیر] و حد غربی شطالعرب و جنوبی خلیج فارس . عرض جغرافیائی آن 31 درجه و 21 دقیقه ٔ شمالی و طول ...
-
آبادان
لغتنامه دهخدا
آبادان . (ص مرکب ) مسکون و مأهول . آهل . (زمخشری ) : و مزگت جامع این شهر [ هری ] آبادان تر مزگتها است بمردم از همه خراسان . (حدودالعالم ). || معمور. معموره . عامر. عامره : و اندر وی قبیله های بسیاری از خلخ و جایی آبادان . (حدودالعالم ). و جایی بسیار...
-
واژههای مشابه
-
تن آبادان
لغتنامه دهخدا
تن آبادان . [ ت َ ] (ص مرکب ) تن آباد : اصفهبد همه ٔ زمستان ایشان را نزل و علف و هدایا و تحف فرستاد. چون اسبان فربه و ایشان تن آبادان شدند پیام دادند که یا به دین ما بگرود و اگر نه ولایت از تو بازگیریم . (تاریخ طبرستان ).
-
خانه آبادان
لغتنامه دهخدا
خانه آبادان . [ ن َ / ن ِ] (ص مرکب ) مقابل خانه خراب . (آنندراج ). || کنایه از شخص بی اندیشه در کارها. (غیاث اللغات ).
-
خانه آبادان
لهجه و گویش تهرانی
برای تشکرهنگام پول جمع کردن در عروسی گفته میشود
-
ویران آبادان کردکواد
لغتنامه دهخدا
ویران آبادان کردکواد. [ ک َ ک َ ] (اِخ ) نام قم در آخر ایام مملکت فرس از ایام قباد تا به ایام یزدگرد ویران آبادان کردکواد بود یعنی قباد عمارت کرد و آباد گردانید.
-
واژههای همآوا
-
عبادان
لغتنامه دهخدا
عبادان . [ ع َب ْ با ] (اِخ ) رجوع به آبادان در این لغت نامه و معجم البلدان و ریحانة الادب شود.
-
جستوجو در متن
-
عمران
فرهنگ واژههای سره
آبادان
-
بادان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مخففِ آبادان، مقابلِ ویران] [قدیمی] bādān = آبادان