کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زمینباستانشناسی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
زمین
واژهنامه آزاد
زمین کره ٤ منظومه شمسی
-
زمین آمار
واژهنامه آزاد
ژئواستاتیک
-
زمین پویا
واژهنامه آزاد
زمین پرجنب و جوش - زمین فعال - زمین جستوجوگر
-
زمین خواری
واژهنامه آزاد
استفاده غیرمجاز از زمین های عمومی ومتعلق به دولت
-
بیل زمین
واژهنامه آزاد
(همدانی) بگذار زمین؛ روی زمین بگذار.
-
ارمیان زمین
واژهنامه آزاد
منطقه ای استراتژیک در زمان هخامنشیان که محل ضزب سکه و اسناد مالی دولت هخامنش بوده که در شمال غربی استان فارس از شهرسده تا خسرو شیرین بوده است.
-
زمین مست
واژهنامه آزاد
(اصفهان، روستای زمان آباد از توابع باغ بهادران) آیِش؛ زمین کشاورزی که مدتی در آن کشت نشده و آماده برای کشاورزی است، یعنی خاک آن حاصلخیز و قوی شده است.
-
اقلیم شناسی
واژهنامه آزاد
آب و هواشناسی - Climatology
-
انسان شناسی
واژهنامه آزاد
انسانشناسی در زبان فارسی اصطلاح جدید به شمار میآید چنانچه در لغتنامههای فارسی نیز وجود ندارد فقط در فرهنگ سخن که تقریبا لغت نامه جدید است این گونه تعریف شده است:«شناخت ماهیت انسان و جنبههای مختلف شخصیت او از طریق دانشهای لازم». به لحاظ اصطلاحی ...
-
موقعیت شناسی
واژهنامه آزاد
به معنای تشخیص وقت بیان بوقت چیزی را اجرا کردن بهترین کار را در بهترین موقع انجام دادن بهترین استفاده از وقت در رسیدن به هدف
-
قطعه زمین کشاورزی
واژهنامه آزاد
کَرت.
-
نقش بر زمین می ساختند
واژهنامه آزاد
بر روی زمین می افتادند - کنایه:مرگ،مردن
-
جستوجو در متن
-
جم شاد
واژهنامه آزاد
منتسب به جمشید پادشاه باستانی ایران زمین .. منتسب به کره جام جهان نما .... اسمی است باستانی و افسانه ای در ایران زمین باستان
-
پشکه
واژهنامه آزاد
قرعه یا قرعه کشی زمین مرغوب کشاورزی در زبان ایران باستان معنی کرار یا سختکوش . در همدان به قطره ای که پرتاب شود یاترشح کند گویند.