کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رسیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
نویا
واژهنامه آزاد
تازه آمده , تازه رسیده
-
بالغة
واژهنامه آزاد
دختری که به سن بلوغ رسیده
-
فرگشته
واژهنامه آزاد
کامل. به تکامل و فرگشتگی رسیده.
-
حال
واژهنامه آزاد
(حقوقی) حالّ؛ سر رسیده.
-
پغوک
واژهنامه آزاد
میوه درخت کنار که رسیده باشد گویند با ضمه حرف پ
-
ماثوره
واژهنامه آزاد
۱. نقل شده؛ منقول. ۲. ویژگی حدیثی که از زمان های قدیم از یکی به دیگری رسیده باشد.
-
آلبالویی
واژهنامه آزاد
رنگ قرمز بسیار تیره و همرنگ میوه ی رسیده ی آلبالو
-
روشنیده
واژهنامه آزاد
روشن شده-آگاه شده-فردی که از طریق جستجوی درونی و عرفانی به روشنی و آگاهی رسیده باشد
-
متلاحمه
واژهنامه آزاد
جراحتی که به سر وارده شده و از حیث شدت از موضحه کمتر و تنها به گوشت رسیده باشد
-
مسترابه
واژهنامه آزاد
زنی که به سن حیض شدن رسیده ولیکن به جهت کسالت یا طبعاً حیض نمی شود.
-
ازداد
واژهنامه آزاد
ازداد:درلفظ پارسی به معنی نیاکان ببینیم، که از قسمت های " از" + "داد"= از گذشتگان چیزی یا مطلبی رسیده باشد، و نیز در لغت به معنی گذشتگان و نیاکان نیز خواهد آمد ...
-
شهر ناپرسان
واژهنامه آزاد
به جایی گفته می شود که قانون آن، قانون جنگل باشد و ظلم و جور و چپاول و جنایت در آن به انتها رسیده باشد و عادی شمرده شود، و نهایتاً داوری در دست ظالم و جابر باشد.
-
مشتی
واژهنامه آزاد
مردی که به بلوغ عقلی و معرفتی رسیده است و از خود گذشتگی و جوانمردی های زیادی دارد به عبارت دیگر انسان کامل
-
شه نیه ر
واژهنامه آزاد
شَنیَر:کسی که درخت گردو را تکان میدهد تا گردوهای رسیده از درخت بیافتد.(تکان دهنده درخت گردو)
-
نضج
واژهنامه آزاد
رسیدن و پختن نَضِجَ: نَضْجاً التمرُ أو اللحمُ:خرما رسیده شد و یا گوشت پخت و خوشمزه شد - نَضَجاً , ِ النّاقةُ بِوَلَدِهَا:یکسال گذشت و ماده شتر نزائید . نَضَّج: تَنْضِیجاً [ نضج ] تِ الناقةُ بِوَلَدِها:مرادف ( نَضِجَت ) است .:النُّضْج:اسم است از...