کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دست اش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دست اش
واژهنامه آزاد
در زبان مازندرانی، واژۀ "دست اش(dast esh) " به معنی "دست بین" یا کسی که ناتوان باشد و چشم به کمک از دست دیگری داشته باشد (اش esh به معنی "بین" از مصدر دیدن).
-
واژههای مشابه
-
دست فیلی
واژهنامه آزاد
دست پهلوان
-
دست نماز
واژهنامه آزاد
وضو
-
دست بافته
واژهنامه آزاد
دست بافته به انواع بافته هایی که بادست انجام میگیر گفته میشود.مانند گلیم.فرش قالی...
-
دست از دامن برداشتن
واژهنامه آزاد
رها کردن
-
دست و پاگیر
واژهنامه آزاد
باعث مزاحمت بودن
-
جستوجو در متن
-
مینه سانگ
واژهنامه آزاد
مینه سانگ (به انگلیسی Minnesang و خواننده و سراینده اش Minnesingers (Minnesänger سنت سرایش و خوانش اشعار غنائی است که در آلمان قرن دوازدهم م. بالید و تا قرن چهاردهم ادامه یافت. این واژه از ریشه مینه: minneدر زبان آلمانی علیای میانه به معنای عشق است چ...
-
ورنگنا
واژهنامه آزاد
وَرَنگنا یا همان پَرشَگنا؛ پرنده ای اساطیری و عاشق تخت پادشاهی بود که تخت پادشاهان را جا به جا می کرد. در کتاب اوستا، یشت (فصل) چهاردهم، از آن یاد شده است. ورنگنا گردونه خشت راوان ( فرمان روایان) را می کشد. این پرنده ارابه های بزرگان از جمله پادشاهان...
-
ابژه
واژهنامه آزاد
﴿object﴾ ابژه ﴿در لاتینobjcere : به معنى خود را در برابر چیزى گذاشتن﴾، چیز، موضوع. ׳ ابژه، در برابر سوبژه یا ذهن، آن است که درباره اش گفته مى شود، بر خلاف سوبژه یا ذهن که خود گوینده است. ابژه مى تواند فکر شود، ولى سوبژه فکر مى کند. ׳ ابژه در پایان سد...
-
کودکی در بر، قبائی سرخ داشتروزگاری زان خوشی خوش میگذاشتهمچو جان نیکو نگه میداشتشبهتر از لوزینه می پنداشتشهم ضیاع و هم عقارش می شمردهر زمان گرد و غبارش می سترد
واژهنامه آزاد
کودکی در بر، قبائی سرخ داشت روزگاری زان خوشی خوش میگذاشت همچو جان نیکو نگه میداشتش بهتر از لوزینه می پنداشتش هم ضیاع و هم عقارش می شمرد هر زمان گرد و غبارش می سترد از نظر باز حسودش می نهفت سرخیش میدید و چون گل میشکفت گر بدامانش سرشکی میچکید طفل خرد...