کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گستاخ سخن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بادخن
فرهنگ فارسی عمید
محل رهگذر باد.
-
بی سخن
فرهنگ فارسی عمید
۱. بیگفتگو.۲. بیشکوشبهه.
-
پرسخن
فرهنگ فارسی عمید
۱. پرگو؛ بسیارگو.۲. سخنور.
-
ثخن
فرهنگ فارسی عمید
سفتی؛ سختی؛ ستبری.
-
جادوسخن
فرهنگ فارسی عمید
دارای سخن فصیح: ◻︎ هرچه وجود است ز نو تا کهن / فتنه شود بر من جادوسخن (نظامی۱: ۲۴).
-
چرب سخن
فرهنگ فارسی عمید
۱. خوشسخن.۲. چربگفتار؛ چربزبان.
-
خن
فرهنگ فارسی عمید
۱. طبقۀ پایین کشتی که انبار آن است.۲. [قدیمی] خانه؛ منزل.
-
خوش سخن
فرهنگ فارسی عمید
۱. = خوشزبان۲. [قدیمی] ویژگی کسی که خوب سخن میگوید و سخنش نیکو و پسندیده است؛ خوشکلام.
-
دخن
فرهنگ فارسی عمید
ارزن.
-
ریخن
فرهنگ فارسی عمید
انسان یا حیوانی که اسهال و شکمروش داشته باشد و خود یا دیگری را آلوده سازد؛ ریخآلوده؛ ریخو؛ ریغو: ◻︎ یکی آلودهای باشد که شهری را بیالاید / چو از گاوان یکی باشد که گاوان را کند ریخن (رودکی: ۵۲۶).
-
ساخن
فرهنگ فارسی عمید
= ساروج
-
سخن
فرهنگ فارسی عمید
آنچه گفته شود؛ کلام؛ قول؛ نطق؛ بیان؛ گفتار.〈 سخن پهلودار: [مجاز] حرف گوشهدار و نیشدار؛ حرف کنایهآمیز که طعن یا دشنامی در آن باشد.〈 سخن راندن: (مصدر لازم) [مجاز] سخن گفتن؛ نطق کردن.〈 سخن گفتن: (مصدر لازم) حرف زدن؛ گفتگو کردن.〈 س...
-
شیرین سخن
فرهنگ فارسی عمید
۱. خوشسخن؛ خوشصحبت؛ شیرینکلام؛ شیرینگفتار؛ کسی که گفتارش خوشآیند است.۲. لطیفهگو.
-
صاحب سخن
فرهنگ فارسی عمید
سخنور؛ ناطق؛ گوینده.
-
فخن
فرهنگ فارسی عمید
درون و میان باغ: ◻︎ فخن باغ بین ز ابر و ز نم / گشته چون عارض بتان خرم (دقیقی: ۱۰۳).