کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گداسمج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بهرامج
فرهنگ فارسی عمید
= بیدمشک
-
تمجمج
فرهنگ فارسی عمید
۱. کلمات را جویده و نامفهوم ادا کردن؛ سخن ناپیدا گفتن.۲. [قدیمی] جنبیدن.۳. [قدیمی] لرزیدن.
-
زمج
فرهنگ فارسی عمید
= زاج۱ 〈 زاج سفید
-
سرمج
فرهنگ فارسی عمید
= سلمه
-
سمج
فرهنگ فارسی عمید
۱. دارای عادت به پیگری مُصرانه و معمولاً ناپسند: گدای سمج.۲. مُصر؛ پیگیر.۳. [قدیمی] قبیح؛ زشت؛ ناپسند.
-
سمج
فرهنگ فارسی عمید
۱. سرداب.۲. نقب؛ راه زیرزمینی.۳. زندان زیرزمینی: ◻︎ در سمجی چون توانم آرمیدن / کز تنگی آن نمیتوان خسبیدن (مسعودسعد: ۵۹۷).۶. آغل گوسفند در کوه یا زیر زمین؛ سنب.
-
غرمج
فرهنگ فارسی عمید
۱. (زیستشناسی) سیاهدانه؛ شونیز.۲. خوراکی که با آرد ارزن و گوشت یا روغن بپزند.
-
کج مج
فرهنگ فارسی عمید
= کژمژ
-
مج
فرهنگ فارسی عمید
= مجیدن
-
مگرمج
فرهنگ فارسی عمید
تمساح.
-
مندمج
فرهنگ فارسی عمید
۱. داخلشده.۲. درهمرفته.
-
نمج
فرهنگ فارسی عمید
نا؛ رطوبت: ◻︎ سنگ بینمج و آب بیزایش / همچو نادان بُوَد به آرایش (عنصری: ۳۶۷).
-
همج
فرهنگ فارسی عمید
مردم پست، فرومایه، و احمق.