کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کرتیرهرمزد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اورمزد
فرهنگ فارسی عمید
۱. = اهورامزدا۲. (نجوم) سیارۀ مشتری.۳. نام فرشتهای.۴. روز اول از هر ماه خورشیدی: ◻︎ شب اورمزد آمد از ماه دی / ز گفتن برآسای و بردار می (فردوسی: ۶/۲۶۰).
-
ایزد
فرهنگ فارسی عمید
۱. خدا؛ خدای یکتا.۲. در آیین زردشتی، فرشتگان درجۀ دوم که از حیث رتبه از امشاسپندان پایینترند و تعداد آنها بسیار است.
-
بارزد
فرهنگ فارسی عمید
= بیرزد
-
بامزد
فرهنگ فارسی عمید
طبل یا نقاره که وقت بامداد مینواختند: ◻︎ بامزد حُسن تو زد آسمان / نامزد عشق تو آمد جهان (خاقانی: ۳۴۰).
-
بنام ایزد
فرهنگ فارسی عمید
در حال تعجب از خوبی و زیبایی چیزی یا کسی و برای دفع چشم زخم گفته میشد؛ ماشاءاللّه؛ چشم بد دور؛ نامِ خدا: ◻︎ خوبت آراست ای غلام ایزد / چشم بد دور خه بنامایزد (سنائی۲: ۳۸۶). Δ گاهی در شعر مخفف میکنند و بنامیزد میگویند: ◻︎ زهی چابک زهی شیرین ب...
-
بیرزد
فرهنگ فارسی عمید
۱. (زیستشناسی) = انزروت۲. برادۀ فلزات.
-
پامزد
فرهنگ فارسی عمید
= حقالقدم
-
پایمزد
فرهنگ فارسی عمید
= پامزد
-
پیش مزد
فرهنگ فارسی عمید
مزدی که پیشکی به کارگر داده شود؛ مساعده؛ بیعانه.
-
تبرزد
فرهنگ فارسی عمید
۱. نبات: ◻︎ از دست دوست هرچه ستانی شکر بُوَد / وز دست غیر دوست تبرزد تبر بُوَد (سعدی۲: ۴۳۳).۲. قطعههای بلوری و معدنی نمک؛ تبرزین.
-
تعاضد
فرهنگ فارسی عمید
به هم کمک کردن؛ یکدیگر را یاری کردن.
-
جزد
فرهنگ فارسی عمید
=جرواسک
-
چزد
فرهنگ فارسی عمید
حشرهای سبزرنگ و شبیه ملخ که در کشتزارهای غله صدای تیز و بلندی تولید میکند؛ جرواسک؛ زنجره؛ زله.
-
چشم زد
فرهنگ فارسی عمید
۱. مهرهای سیاه و سفید که برای دفع چشمزخم به گردن کودک آویزان کنند؛ خرمک.۲. [مجاز] زمانی بسیاراندک؛ مدتی اندک بهقدر یک چشم بر هم زدن: ◻︎ گر دور شدی ز چشم رنجور / یک چشمزد از دلم نهای دور (نظامی۳: ۵۲۲).
-
دزد
فرهنگ فارسی عمید
کسی که مال دیگران را بیخبر و پنهانی ببرد؛ آنکه چیزی از دیگران بدزدد.