کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کامپر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آق پر
فرهنگ فارسی عمید
نوعی چای با رنگ روشن مایل به سفیدی.
-
آمپر
فرهنگ فارسی عمید
واحد اندازهگیری شدت جریان الکتریسیته.
-
اسپر
فرهنگ فارسی عمید
= سِپَر
-
الپر
فرهنگ فارسی عمید
۱. زرنگ.۲. متقلب؛ نیرنگباز و پشتهمانداز.
-
بادپر
فرهنگ فارسی عمید
= بادبَر١
-
پاسپر
فرهنگ فارسی عمید
= پاسپار
-
پای وپر
فرهنگ فارسی عمید
۱. [مجاز] قدرت؛ توانایی؛ تابوتوان: ◻︎ سراپرده و خیمهها گشته تر / ز سرما کسی را نبُد پایوپر (فردوسی: ۵/۲۵۰).۲. پایداری.
-
پر
فرهنگ فارسی عمید
۱. (زیستشناسی) هریک از ساقههای توخالی با کرکهای نازکی روی آن که پوشش تن پرندگان و وسیلۀ پرواز آنها میباشد.۲. (زیستشناسی) [مجاز] بال جانوران پرنده.٣. [عامیانه، مجاز] واحد اندازهگیری هر چیز کم: دو پر چای، یک پر کاه.٤. [قدیمی] کنار؛ کناره: پر بیا...
-
پر
فرهنگ فارسی عمید
١. [مقابلِ تهی] سرشار؛ لبریز؛ آکنده؛ انباشته؛ لبالب.٢. (قید) خیلی؛ بسیار: پر بیراه نیست.٣. دارنده؛ دارای مقدار زیاد (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پرآب، پرآژنگ، پرتاب، پرچین، پرخم، پررنگ، پرکار، پرگل، پرآشوب، پرجوش، پرخور، پرگو.〈 پر شدن: (مصدر لازم)۱....
-
پرپر
فرهنگ فارسی عمید
صدای پر زدن پرنده.〈 پرپر زدن:۱. (مصدر لازم) بالوپر زدن پرنده.۲. [مجاز] جان دادن و مردن.〈 پرپر کردن: (مصدر متعدی) از هم کندن و ریزریز کردن برگهای گل.
-
پرپر
فرهنگ فارسی عمید
گل پربرگ؛ گلی که گلبرگ بسیار داشته باشد.
-
پوش پر
فرهنگ فارسی عمید
= پَر
-
پی سپر
فرهنگ فارسی عمید
۱. پیسپار؛ پیسپرده؛ لگدکوب؛ پایمال: ◻︎ حافظ سر از لحد به در آرد به پایبوس / گر خاک او به پای شما پیسپر شود (حافظ: ۴۵۸ حاشیه).۲. (صفت فاعلی) پیسپرنده؛ پیسپار؛ رونده.〈 پیسپر کردن: (مصدر متعدی) = پیسپار 〈 پیسپار کردن
-
توپر
فرهنگ فارسی عمید
۱. [مقابلِ توخالی] آنچه میانتهی نباشد: لاستیک توپر.۲. [مجاز] شخص پخته و کارآزموده.۳. [مجاز] تودار.
-
ته پر
فرهنگ فارسی عمید
= تفنگ 〈 تفنگ تهپر