کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیکرآهو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آهو
فرهنگ فارسی عمید
پستاندار و نشخوارکننده از راستۀ شکافتهسُمها، با دست و پای دراز و باریک و چشمان زیبا که در دویدن معروف است: ◻︎ دیدی آن جانور که زاید مشک / نامش آهو و او همه هنر است (خاقانی: ۶۸)، ◻︎ یا رب آن آهوی مُشکین به خُتَن بازرسان / وآن سهیسرو خرامان به چمن ...
-
آهو
فرهنگ فارسی عمید
۱. عیب؛ نقص: ◻︎ بیآهو کسی نیست اندر جهان / تنوجان چو بپساود اندر نهان (فردوسی: ۷/۲۰۹)، ◻︎ جز آنکس ندانم نکوگوی من / که روشن کند بر من آهوی من (سعدی۱: ۱۳۳).۲. گناه؛ خبط؛ خطا؛ تقصیر.
-
باهو
فرهنگ فارسی عمید
۱. بازو؛ از سرشانه تا آرنج.۲. چوبدستی کلفت؛ ماهو: ◻︎بشکنم کله به باهوی هجا و دشنام / زآنکه آن کلهٴ شوم از در باهوست مرا (سوزنی: لغتنامه: باهو).
-
بدآهو
فرهنگ فارسی عمید
۱. بسیار بد.۲. بدخواه.۳. گمراه.۴. معیوب.
-
بهو
فرهنگ فارسی عمید
۱. ایوان؛ کوشک.۲. بالاخانه؛ جلوخان؛ خانهای که در جلو اتاقها میسازند برای پذیرایی مهمانان.
-
پاآهو
فرهنگ فارسی عمید
۱. نوعی گچبری در سقف یا دیوار خانه.۲. (صفت) ششگوشه؛ مسدس.۳. خانۀ عاریت؛ دنیا.
-
پرآهو
فرهنگ فارسی عمید
پرعیب: ◻︎ به گفتار بیبر چو نیرو کنی / روان و خرد را پرآهو کنی (فردوسی: لغتنامه: پرآهو).
-
پرهیاهو
فرهنگ فارسی عمید
۱. جایی که در آن سروصدا بسیار باشد.۲. کسی که جاروجنجال بسیار کند.
-
پیاهو
فرهنگ فارسی عمید
نوعی گچبری و مقرنسکاری؛ آهوپا.
-
تاهو
فرهنگ فارسی عمید
عرقی که از تقطیر شراب یا کشمش گرفته شود: ◻︎ چشمهٴ خورشید را در ته نشاند / عکس ساقی کرتهٴ تاهو نماند (امیرخسرو: لغتنامه: تاهو).
-
تهو
فرهنگ فارسی عمید
= تفو
-
تیهو
فرهنگ فارسی عمید
پرندهای شبیه کبک، اما کوچکتر از آن، با گوشتی لذیذ و پرهای خاکستری مایل به زرد و خالهای سیاهرنگ در زیر سینه.
-
رهو
فرهنگ فارسی عمید
آهسته و نرم راه رفتن.
-
رهو
فرهنگ فارسی عمید
۱. طریقه؛ قاعده؛ روش.۲. پی و نشان.۳. در روایات، کوهی در سرندیب که آدم از بهشت بر آن کوه فرود آمد: ◻︎ به کوه رهو برگرفتند راه / چه کوهی بلندیش بر چرخ و ماه (اسدی: لغتنامه: رهو).
-
زهو
فرهنگ فارسی عمید
۱. تکبر کردن؛ کبر.۲. نازیدن.۳. بالیدن؛ نمو کردن.۴. جوان شدن کودک.۵. درخشیدن؛ روشن شدن.۶. ظاهر شدن ثمر گیاه.۷. فخر.۸. ستم.۹. کذب.