کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پیشآمدگی فک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
افک
فرهنگ فارسی عمید
۱. دروغ.۲. تهمت.
-
برفک
فرهنگ فارسی عمید
نوعی بیماری عفونی که عوارض آن ایجاد جوششهای سفید و زخم در دهان و حلق است و بیشتر در شیرخواران بروز میکند.
-
پفک
فرهنگ فارسی عمید
۱. پفزده؛ پفکرده.۲. (اسم) ورم کوچک.۳. (اسم) نوعی شیرینی سبکوزن و مخروطیشکل که با شکر و سفیدۀ تخممرغ درست میکنند؛ پفکی.۴. (اسم) ‹تفک› [قدیمی] تفنگ بادی.۵. (اسم) [قدیمی] نی یا چوب میانتهی که با آن مهره یا گلولۀ گلی پرتاب کنند.
-
تفک
فرهنگ فارسی عمید
۱. = تفنگ۲. وسیلهای لولهمانند که با فوت کردن شدید در آن، سنگ و گلولۀ چوبی یا گِلی را به سمت مورد نظر پرتاب میکردند: ◻︎ مثل سیمرغ که طوفان نبرد از جایش / نه چو گنجشک که افتد به دم باد تفک (ابنیمین: لغتنامه: تفک).
-
دفک
فرهنگ فارسی عمید
نشانۀ تیر؛ هدف.
-
زلفک
فرهنگ فارسی عمید
زلف زیبا: ◻︎ همیشه چشمم زی زلفکان چابک بود / همیشه گوشم زی مردم سخندان بود (رودکی: ۴۹۹)، ◻︎ پیام من بگو آن سیمتن را / شکستهزلفکان پرشکن را (فخرالدیناسعد: ۱۱۳).
-
ژفک
فرهنگ فارسی عمید
چرکی که در گوشۀ چشم جمع میشود.
-
سفک
فرهنگ فارسی عمید
ریختن؛ ریختن آب یا خون. Δ بیشتر به معنی خون ریختن استعمال میشود.〈 سفک دماء: [قدیمی] ریختن خونها.
-
شفک
فرهنگ فارسی عمید
۱. بیهنر.۲. نادان؛ ابله: ◻︎ پنداشت همی حاسد کاو باز نیاید / بازآمد تا هر شفکی ژاژ نخاید (رودکی: ۵۰۰).۳. جلف.
-
فک
فرهنگ فارسی عمید
۱. = آرواره۲. (اسم مصدر) باز کردن یا جدا کردن دو چیز از هم.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] رها کردن.〈 فک اضافه: (ادبی) در دستور زبان، حذف کردن کسرۀ اضافه از حرف آخر مضاف، مثل صاحبدل، صاحبدولت، صاحبدیوان.〈 فک زدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] پرچان...
-
فک
فرهنگ فارسی عمید
پستانداری دریایی، شبیه سگ، با بدنی کشیده، پاهای کوتاه و پردهدار، شبیه باله که بیشتر در دریاهای قطبی ساکن است و از جانوران دریایی تغذیه میکند؛ سگ دریایی.
-
کاربافک
فرهنگ فارسی عمید
= عنکبوت
-
کفک
فرهنگ فارسی عمید
۱. کف آب یا صابون؛ کف.۲. نوع خاصی از قارچ انگلی که معمولاً در غذاها ایجاد میشود.
-
لاینفک
فرهنگ فارسی عمید
جدانشدنی؛ ناگشودنی؛ جداییناپذیر؛ چارهناپذیر.
-
منفک
فرهنگ فارسی عمید
۱. بازشده؛ جداشده.۲. رهاشده.