کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پَرگَنۀ گرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آباد کرد
فرهنگ فارسی عمید
آبادکرده؛ ساخته؛ بناشده: ◻︎ این نهال نشانده را مشکن / مکن آبادکرد خویش خراب (مسعودسعد: ۵۹).
-
آبخورد
فرهنگ فارسی عمید
۱. [مجاز] نصیب؛ قسمت؛ روزی: ◻︎ جان شد اینجا چه خاک بیزد تن / کآبخوردش ز خاکدان برخاست (خاقانی: ۶۱).۲. کنار رودخانه، تالاب، سرچشمه، و محلی که از آنجا آب بردارند یا آب بخورند: ◻︎ در او نیست روینده را آبخورد / که گرماش گرم است و سرماش سرد (نظامی۶: ۱۱۱۴)...
-
آبگرد
فرهنگ فارسی عمید
= گرداب: ◻︎ مگرد گِرد آبگرد هیبتش / که درکشد تو را به دَم چو اژدها (ابوالفرج رونی: ۱۵).
-
آب نورد
فرهنگ فارسی عمید
دریانورد؛ ملاح.
-
آرد
فرهنگ فارسی عمید
گردی که از کوبیدن یا آسیا کردن غلات یا حبوبات بهدست آید: آرد گندم، آرد جو، آرد برنج، آرد نخود.
-
آزادکرد
فرهنگ فارسی عمید
آزادکرده؛ آزادشده: ◻︎ من آزاد آزادکردان اویم / که بندهست چون من هزاران هزارش (ناصرخسرو: ۳۳۷).
-
آزادمرد
فرهنگ فارسی عمید
۱. آزاده؛ جوانمرد: ◻︎ بمرد از تهیدستی آزادمرد / ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد (سعدی۱: ۵۱).۲. اصیل؛ نجیب.۳. ایرانی: ◻︎ به گیتی مرا نیست کس همنبرد / ز رومی و توری و آزادمرد (فردوسی: ۵/۳۰۲).
-
آسمان نورد
فرهنگ فارسی عمید
هوانورد؛ هواپیما.
-
آفتاب زرد
فرهنگ فارسی عمید
۱. [مجاز] نهایت پیری؛ نزدیکی زمان مرگ: ◻︎ افتاد بر آفتاب گردم / نزدیک شد آفتابزردم (نظامی۳: ۴۴۸).۲. [قدیمی] هنگام غروب آفتاب؛ نزدیک غروب که آفتاب رنگپریده بهنظر آید؛ ایوار.
-
آندوکارد
فرهنگ فارسی عمید
پردهای که دیوارۀ قلب را از داخل میپوشاند.
-
آورد
فرهنگ فارسی عمید
۱. = آوردن۲. آورده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آبآورد، بادآورد، راهآورد.۳. (اسم) ‹ناورد› [قدیمی] جنگ؛ پیکار؛ نبرد؛ کارزار؛ حمله.۴. (اسم) [قدیمی] میدان جنگ: ◻︎ که ما در صف کار ننگ و نبرد / چگونه برآریم از آورد گَرد (فردوسی: ۷/۱۰۵).〈 آوردوبرد: (اسم...
-
ابرد
فرهنگ فارسی عمید
۱. سردتر.۲. [مجاز] فاقد جذابیت و گیرایی؛ بیمزه.
-
ارد
فرهنگ فارسی عمید
روز بیستوپنجم از هر ماه خورشیدی: ◻︎ اردروز است فرخ و میمون / با همه لهو و خرمی مقرون (مسعودسعد: ۵۵۰)، ◻︎ سرآمد کنون قصهٴ یزدگرد / به ماه سپندارمذ روز ارد (فردوسی: ۸/۴۸۸).
-
ارد
فرهنگ فارسی عمید
= 〈 ارد دادن〈 ارد دادن: (مصدر لازم) [عامیانه]۱. دستور دادن؛ امر کردن؛ فرمان دادن.۲. سفارش غذا دادن.
-
استاندارد
فرهنگ فارسی عمید
۱. ویژگی هر چیزی که از طرف عموم به عنوان مبنایی برای مقایسه پذیرفته میشود.۲. (اسم) مجموعه مشخصات تعیینشده از طرف دولت از کمیت (وزن، طول، حجم) و کیفیت که هرگاه کالایی آن را داشته باشد، پذیرفتنی است.۳. (اسم) مؤسسهای که مشخصات فنی قابل قبول هر کالا ر...