کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وارونگی ی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آبادانی
فرهنگ فارسی عمید
۱. آباد بودن.۲. (مصدر متعدی) آباد ساختن زمین با کشتوکار؛ آباد کردن.۳. (اسم) [قدیمی] جایی که در آن آب و گیاه پیدا شود و مردم در آنجا زندگانی کنند.
-
آباد جای
فرهنگ فارسی عمید
جای آباد؛ آبادبوم؛ هر جای آباد که در آن آب و گیاه و مردم باشند: ◻︎ چنین داد پاسخ که آبادجای / نیابی مگر باشدت رهنمای (فردوسی: ۶/۱۶۷).
-
آبادی
فرهنگ فارسی عمید
۱. آباد بودن.۲. (اسم) ده؛ قریه.
-
آب بازی
فرهنگ فارسی عمید
۱. شناگری.۲. پاشیدن آب به یکدیگر برای تفریح.
-
آب بندی
فرهنگ فارسی عمید
۱. (مکانیک) روان شدن قطعات تحت سایش در خودروها یا موتورسیکلتهای نو.۲. محل تهیۀ بستنی، ماست، پنیر، خامه، و مانندِ آن؛ لبنیاتی.۳. گرفتن یا جوش دادن درزهای وسایل یا ظروف فلزی.
-
آب پاشی
فرهنگ فارسی عمید
شغل و عمل آبپاش؛ پاشیدن آب بر زمین و باغچه و گل یا چیز دیگر.
-
آب تنی
فرهنگ فارسی عمید
۱. شستوشوی بدن در آب سرد.۲. غوطه خوردن در آب.
-
آبجی
فرهنگ فارسی عمید
خواهر.
-
آبخوری
فرهنگ فارسی عمید
۱. ظرف بلوری یا فلزی که با آن آب میخورند؛ لیوان؛ آبجامه.۲. موی سبلت.۳. نوعی دهنۀ اسب.۴. جایی یا دستگاهی در اماکن عمومی که برای خوردن آب تعبیه شده است.
-
آب درمانی
فرهنگ فارسی عمید
علم استفاده از آب مخصوصاً آبهای معدنی برای معالجۀ بعضی از بیماریها؛ هیدروتراپی.
-
آب دستی
فرهنگ فارسی عمید
چابکی و تردستی در کار؛ مهارت: ◻︎ چنان در لطف بودش آبدستی / که بر آب از لطافت نقش بستی (نظامی۲: ۱۲۸).
-
آبروداری
فرهنگ فارسی عمید
نگهداشتن آبرو با وجود نداشتن امکانات مادی.
-
آبرومندی
فرهنگ فارسی عمید
آبرومند بودن.
-
آبزی
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی جانوری که در آب زندگی کند؛ جانوران دریایی.
-
آبستنی
فرهنگ فارسی عمید
۱. آبستن بودن.۲. (اسم) حالت زن یا حیوان ماده از هنگام گرفتن نطفه تا موقع زاییدن؛ بارداری.