کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
هادرون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آبگون
فرهنگ فارسی عمید
۱. به رنگ آب؛ آبی.۲. صاف و روشن مانند آب.۳. آبدار؛ جوهردار.۴. روشن؛ درخشان: سپهر آبگون.۴. [مجاز] تیز: خنجر آبگون.۵. (اسم) قسمتی از کاریز که آب از آن میتراود.۶. حوض؛ آبگیر.۷. (اسم) نشاسته.
-
آتشگون
فرهنگ فارسی عمید
آذرگون؛ آتشفام؛ آتشرنگ؛ به رنگ آتش؛ سرخرنگ؛ مانند آتش.
-
آتون
فرهنگ فارسی عمید
کوره.
-
آذرگون
فرهنگ فارسی عمید
۱. (زیستشناسی) = شقایق: ◻︎ تا همی سرخ بُوَد آذرگون / تا همی سبز بُوَد سیسنبر (فرخی: ۱۳۹)، ◻︎ به هم بودند آنجا ویس و رامین / چو در یک باغ آذرگون و نسرین (فخرالدیناسعد: ۴۹).۲. (زیستشناسی) = همیشهبهار۳. (صفت) [قدیمی] به رنگ آتش؛ آذرفام؛ سرخرنگ.
-
آذریون
فرهنگ فارسی عمید
= شقایق
-
آزمون
فرهنگ فارسی عمید
۱. آزمایش؛ امتحان: ◻︎ وگر آزمون را کسی خورد زهر / از آن خوردنش درد و مرگ است بهر (فردوسی: ۸/۷۳)، ◻︎ کنون آزمون را یکی کارزار / بسازیم تا چون بُوَد روزگار (فردوسی: ۳/۲۶۴).۲. حاصل تجربه.۳. مجموع سئوالهای تشریحی یا چندگزینهای برای سنجیدن دانش فرد و نم...
-
آس افزون
فرهنگ فارسی عمید
= آسیازنه
-
آسگون
فرهنگ فارسی عمید
مانند آس؛ آسمانند؛ مانند آسیا.
-
آسمان جون
فرهنگ فارسی عمید
= آسمانگون
-
آسمان گون
فرهنگ فارسی عمید
به رنگ آسمان؛ آبی کمرنگ؛ آبی آسمانی؛ لاجوردی.
-
آسیون
فرهنگ فارسی عمید
سرگردان؛ آسیمه؛ سرگشته؛ حیران: ◻︎ گرنه عشقت کرد آسیون مرا / از چه رو سرگشته و آسیونم (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۴).
-
آغاریقون
فرهنگ فارسی عمید
= غاریقون
-
آکاردئون
فرهنگ فارسی عمید
نوعی ساز دارای شستی با بدنهای چیندار که هنگام نواختن با فشار دست، بازوبسته میشود و دکمههای آن را با انگشت فشار میدهند؛ گارمون.
-
آگون
فرهنگ فارسی عمید
نگون؛ وارون؛ سراگون؛ سرنگون.
-
آلاخون والاخون
فرهنگ فارسی عمید
آواره؛ بیخانمان؛ بیسروسامان؛ دربهدر.〈 آلاخونوالاخون شدن: (مصدر لازم) بیخانمان و دربهدر شدن؛ بیسروسامان شدن.