کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میکرسکپی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اکسیژنوتراپی
فرهنگ فارسی عمید
استفاده از اکسیژن با غلظتی بیش از اندزۀ موجود در هوا بهصورت ماسک؛ چادر اکسیژن، یا اسپری برای تسکین دردهای ناشی از بیماریهای تنفسی قلبی، یا خونی.
-
الکتروتراپی
فرهنگ فارسی عمید
درمان یا کاهش عوارض بیماریها بهوسیلۀ جریان برق؛ برق درمانی.
-
پاپی
فرهنگ فارسی عمید
در پی؛ پیرو.〈 پاپی بودن: (مصدر لازم) [مجاز] = 〈 پاپی شدن〈 پاپی شدن: (مصدر لازم) [مجاز]۱. در پی کسی یا کاری بودن؛ کسی یا کاری را دنبال کردن.۲. در امری اصرار ورزیدن.
-
پروپی
فرهنگ فارسی عمید
۱. پا.۲. پی؛ پایه؛ اساس.
-
پلی کپی
فرهنگ فارسی عمید
۱. عمل تکثیر از نوشتهای به نسخههای متعدد.۲. (اسم) دستگاهی که نوشتهای را به تعداد زیاد چاپ میکند.
-
پی
فرهنگ فارسی عمید
۱. بخش زیرین بنا، بهویژه زیر دیوارها و ستونها که خاک آن را برداشته و بهجای آن مصالح بادوامتر ریختهاند؛ فونداسیون.۲. پای؛ پا.۳. [قدیمی] رد پا.۴. [قدیمی] نشان؛ اثر.۵. [قدیمی] بنیان؛ شالوده؛ پایه.〈 پیِ: (حرف اضافه) [مجاز] دنبالِ؛ پسِ؛ عقبِ.&la...
-
پی
فرهنگ فارسی عمید
۱. هریک از رشتههای دراز سفیدرنگ در بدن انسان و حیوان که از دِماغ و نخاع خارج و در میان عضلات پراکنده شده و حس و حرکت بهواسطۀ آنها صورت میگیرد؛ عصب.۲. زردپی؛ تاندون.〈 پی برکشیدن: (مصدر متعدی) = 〈 پی کردن〈 پی برگسلیدن: (مصدر متعدی) =...
-
پی
فرهنگ فارسی عمید
= پیه
-
پیاپی
فرهنگ فارسی عمید
پیدرپی؛ پشتِ سر ِهم؛ دنبال ِهم.
-
پی درپی
فرهنگ فارسی عمید
پیاپی؛ پشتسرهم؛ یکیپسازدیگری.
-
ترموتراپی
فرهنگ فارسی عمید
معالجۀ بیماری بهوسیلۀ حرارت؛ گرمادرمانی.
-
چپی
فرهنگ فارسی عمید
۱. (سیاسی) [مجاز] طرفدار اصلاحات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، و امثال آن.۲. (حاصل مصدر) چپ بودن.۳. چپهشده؛ منحرفگشته.
-
خجسته پی
فرهنگ فارسی عمید
= خوشقدم
-
خشک پی
فرهنگ فارسی عمید
بدقدم؛ شوم.
-
داکتیلوسکوپی
فرهنگ فارسی عمید
= انگشتنگاری