کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میل و آرزو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آرزو
فرهنگ فارسی عمید
۱. امید.۲. چشمداشت. ۳ آرمان.۴. خواهش؛ درخواست.۵. کام.۶. هوس؛ اشتها.۷. تمایل.
-
بازو
فرهنگ فارسی عمید
قسمت بالای دست انسان از شانه تا آرنج: ◻︎ به بازوان توانا و قوّت سر دست / خطاست پنجهٴ مسکین ناتوان بشکست (سعدی: ۶۶).〈 بازو افراختن: (مصدر لازم) ‹بازو افراشتن› [قدیمی] بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرفتن چیزی.〈 بازو افراشتن: (م...
-
بلندمازو
فرهنگ فارسی عمید
درختی از خانوادۀ راش که از انواع بلوط است؛ سیاهمازو.
-
پرآرزو
فرهنگ فارسی عمید
بسیارآرزومند؛ دارای آرزوی بسیار: ◻︎ کنون گر شاد و گر غمناک رفتم / دلی پرآرزو با خاک رفتم (عطار۱: ۲۰۲).
-
پولادبازو
فرهنگ فارسی عمید
کسی که بازوهای قوی دارد؛ پرزور: ◻︎ هرکه با پولادبازو پنجه کرد / ساعد مسکین خود را رنجه کرد (سعدی: ۷۵).
-
ترازو
فرهنگ فارسی عمید
ابزاری که چیزی را در آن میگذارند و وزن آن را معیّن میکنند.=ترازوی انجم: (نجوم) [قدیمی] اسطرلاب.=ترازوی زر: [قدیمی، مجاز] خورشید.
-
جزو
فرهنگ فارسی عمید
۱. =جزء۲. [قدیمی] =جزوه
-
چرب ترازو
فرهنگ فارسی عمید
۱. ترازوداری که جنس را هنگام وزن کردن بیش از میزان مقرر به خریدار بدهد.۲. کسی که در ترازوی سنجش اعمال، کارهای خوبش بیشتر و سنگینتر از کارهای بد باشد.
-
چیزو
فرهنگ فارسی عمید
=سیخول
-
حذو
فرهنگ فارسی عمید
در قافیه، حرکت ماقبل ردف و قید، مانند حرکت «د» و «پ» در این شعر: ای به همت بر آفتابت دست / آسمان با علوّ قدر تو پست (انوری: ۵۴۹).
-
دارمازو
فرهنگ فارسی عمید
درخت بلوط.
-
زو
فرهنگ فارسی عمید
= ژو
-
سازو
فرهنگ فارسی عمید
۱. (زیستشناسی) لیف خرما.۲. [قدیمی] ریسمانی که از لیف خرما بافته شود.۳. [قدیمی] ریسمان علفی محکم.۴. [قدیمی] نخی رنگین که در نجاری موقع اره کردن چوب و تخته برای آنکه راست بریده شود به کار میبرند: ◻︎ از راستی چنانکه ره او را / گویی زدهست مسطره و سا...
-
سخت بازو
فرهنگ فارسی عمید
آنکه بازوان سخت و قوی دارد؛ قوی؛ توانا؛ زورمند.
-
ضو
فرهنگ فارسی عمید
نور؛ روشنایی؛ روشنی.