کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مَچل و مزه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آب ریزه
فرهنگ فارسی عمید
۱. (پزشکی) علتی در چشم که پیوسته اشک از آن میریزد.۲. [قدیمی] آبریز؛ آبریزش.
-
آبزه
فرهنگ فارسی عمید
۱. درز و شکاف باریک که آب از آن تراوش کند؛ هر روزن و درز در ظرف یا زمین که آب از آن بیرون تراود؛ زهآب.۲. آبی که از کنار چشمه یا تالاب بیرون آید؛ زهاب.
-
آفرازه
فرهنگ فارسی عمید
شعلۀ آتش؛ زبانۀ آتش: ◻︎ خلیلوار بتان بشکند که نندیشد / ز آفرازهٴ نمرود منجنیقافراز (سوزنی: ۲۱۶).
-
آفروزه
فرهنگ فارسی عمید
۱. آتشگیره؛ آتشزنه.۲. فتیلۀ چراغ.
-
آمیزه
فرهنگ فارسی عمید
۱. آمیخته؛ مخلوط.۲. (اسم) مزاج؛ طبیعت.۳. (اسم مصدر) آمیزش؛ اختلاط؛ امتزاج.
-
آوازه
فرهنگ فارسی عمید
۱. صیت؛ شهرت: ◻︎ به نیکی و بدی آوازه در بسیط جهان / سه کس برند رسول و غریب و بازرگان (سعدی: ۷۵۱).۲. بانگ؛ صوت.۳. نغمه.
-
آویزه
فرهنگ فارسی عمید
۱. چیزی که به چیز دیگر آویخته شده؛ آویخته.۲. (اسم) گوشواره.۳. (اسم) گردنبند؛ گوشواره.۴. (اسم) (زیستشناسی) آپاندیس.
-
اجازه
فرهنگ فارسی عمید
۱. موافقت کردن با انجام کاری که کسی قصد انجام آن را دارد؛ رخصت دادن؛ اذن؛ رخصت.۲. (شبه جمله) کلمهای که با ادای آن موافقت کسی را برای انجام کاری کسب میکنند.
-
ارجوزه
فرهنگ فارسی عمید
۱. کتاب منظومی که بیشتر در قالب مثنوی سروده میشد و اغلب شامل موضوعاتی خاص، مانند پزشکی و منطق بوده است.۲. سخنان مفاخرهآمیز که معمولاً در میدان جنگ ادا میشود؛ رجز.۳. (موسیقی) گوشهای در دستگاه چهارگاه؛ رجز.
-
ارزه
فرهنگ فارسی عمید
چیزی که با آن دیوار و سقف را اندود میکنند، مانندِ کاهگل و گچ: ◻︎ پنبه به گوش اندر آ کند ز تو ممدوح / پنبه چه گویم که ارزه ریزد و از ریز (سوزنی: ۵۵ حاشیه).
-
ارگانیزه
فرهنگ فارسی عمید
سازماندادهشده.
-
اساتذه
فرهنگ فارسی عمید
= استاد
-
اسپرزه
فرهنگ فارسی عمید
= اسفرزه
-
استجازه
فرهنگ فارسی عمید
اجازه خواستن؛ اذن خواستن؛ رخصت طلبیدن.
-
استحاضه
فرهنگ فارسی عمید
خونریزی زن در غیر دوران قاعدگی.