کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مؤشر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ابوالبشر
فرهنگ فارسی عمید
۱. پدر بشر؛ پدر آدمیان؛ اولین آدم.۲. کنیۀ حضرت آدم.
-
اثناعشر
فرهنگ فارسی عمید
۱. (زیستشناسی) نخستین قسمت رودۀ کوچک که متصل به معده است و طول آن به اندازۀ دوازده انگشت صاحب آن است؛ دوازدهه.۲. (صفت) [قدیمی] دوازده.
-
اشر
فرهنگ فارسی عمید
۱. شریرتر؛ بدتر.۲. بدترین.
-
بشر
فرهنگ فارسی عمید
انسان؛ مردم؛ آدمی.
-
بشر
فرهنگ فارسی عمید
۱. گشادهرویی؛ تازهرویی.۲. نکوروریی.
-
بوالبشر
فرهنگ فارسی عمید
۱. پدر آدمیان؛ نخستین بشر.۲. لقب حضرت آدم.
-
پرشوروشر
فرهنگ فارسی عمید
۱. پرآشوب؛ پرغوغا.۲. پر از فتنه و فساد.
-
تباشر
فرهنگ فارسی عمید
یکدیگر را بشارت دادن؛ به هم مژده دادن.
-
تشر
فرهنگ فارسی عمید
سخنی که از روی خشم به کسی گفته شود؛ پرخاش؛ عتاب.〈 تشر زدن: (مصدر لازم) [عامیانه] به حالت تشر با کسی حرف زدن.
-
تقشر
فرهنگ فارسی عمید
باز شدن یا کنده شدن پوست چیزی؛ از پوست درآمدن.
-
جاشر
فرهنگ فارسی عمید
دورشونده.
-
حشر
فرهنگ فارسی عمید
۱. گرد کردن مردم.۲. برانگیختن.۳. (اسم) پنجاهونهمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۲۴ آیه؛ بنینضیر.
-
حشر
فرهنگ فارسی عمید
۱. سپاه مزدور؛ چریک.۲. گروه انبوه؛ فوج.
-
شر
فرهنگ فارسی عمید
۱. [مقابلِ خیر، جمع: شرور] بدی؛ فساد.۲. ضرر؛ زیان.
-
شرشر
فرهنگ فارسی عمید
۱. صدای فروریختن پیاپی آب و مانند آن.۲. (قید) به طور پیاپی و مستمر: شرشر عرق از صورتش میریخت.