کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مهتمم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
امم
فرهنگ فارسی عمید
= امت
-
تصامم
فرهنگ فارسی عمید
خود را به کَری زدن؛ خود را کَر وانمود کردن.
-
تیمم
فرهنگ فارسی عمید
۱. (فقه) عملی عوض وضو یا غسل، بدین شکل که هر دو کف دست را به خاک پاک بزنند و آن را بر پشت دست و صورت بکشند. این عمل را هنگام مریض بودن یا پیدا نکردن آب میتوان انجام داد.۲. [قدیمی] قصد کردن.۳. [قدیمی] از روی قصد و عمد کاری کردن.
-
رمم
فرهنگ فارسی عمید
= رِمّه
-
صمم
فرهنگ فارسی عمید
کر شدن؛ کری.
-
ماکزیمم
فرهنگ فارسی عمید
بیشترین مقدار ممکن.
-
متمم
فرهنگ فارسی عمید
۱. آنچه باعث تکمیل و تمام شدن چیز دیگر باشد؛ تمامکننده؛ کاملکننده.۲. نوشتۀ کوتاهی که به اصل یک متن اضافه میشود؛ ضمیمه؛ پیوست.۳. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که پس ازحرف اضافه قرار دارد؛ مفعول غیر صریح.۴. بقیه؛ باقیمانده.
-
مصمم
فرهنگ فارسی عمید
۱. آنکه تصمیم به کاری گرفته است و دارای عزم و اراده میباشد.۲. [قدیمی] ثابت و استوار.۳. [قدیمی] شمشیر درگذرنده از استخوان.
-
معمم
فرهنگ فارسی عمید
۱. کسی که عمامه بر سر میگذارد؛ آخوند.۲. کسی که عوام برای امور خود به او رجوع کنند؛ بزرگ و مهتر قوم.
-
مینیمم
فرهنگ فارسی عمید
کمترین مقدار؛ کوچکترین درجه.
-
همم
فرهنگ فارسی عمید
= همت