کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستوفق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
افق
فرهنگ فارسی عمید
۱. ناحیه؛ کرانه.۲. کرانۀ آسمان.۳. (جغرافیا) دایرهای که در امتداد آن چشم انسان کرۀ زمین را میبیند؛ حد فاصل میان قسمت مرئی و نامرئی آسمان.۴. چشمانداز.
-
ترافق
فرهنگ فارسی عمید
با هم دوست و رفیق شدن؛ همراه شدن با یکدیگر.
-
ترفق
فرهنگ فارسی عمید
۱. نرمی کردن با کسی؛ مهربانی کردن.۲. همراهی کردن.
-
توافق
فرهنگ فارسی عمید
۱. با هم متفق شدن؛ با یکدیگر موافق و متحد شدن.۲. موافقت و سازگاری کردن.
-
توفق
فرهنگ فارسی عمید
دست یافتن بر امری یا کاری یا چیزی.
-
خافق
فرهنگ فارسی عمید
۱. لرزنده.۲. جنبنده.۳. تپنده.
-
دافق
فرهنگ فارسی عمید
۱. جهنده و ریزنده.۲. ویژگی آبی که بهشدت از جایی بریزد و جاری شود.
-
دفق
فرهنگ فارسی عمید
ریختن آب؛ ریختن آب بهشدت؛ جستن آب؛ جهیدن آب از چیزی.
-
رفق
فرهنگ فارسی عمید
۱. نرمی و مدارا کردن؛ با مهربانی و لطف با کسی رفتار کردن.۲. [قدیمی] راحتی؛ گشایش.
-
شفق
فرهنگ فارسی عمید
۱. سرخی هنگام غروب خورشید.۲. [قدیمی] بیم؛ ترس.
-
صفق
فرهنگ فارسی عمید
[قدیمی]۱. با دست به کسی زدن چنان که صدایش شنیده شود.۲. دست بر دست دیگری زدن در بیع یا بیعت.۳. دست بر دست زدن.
-
فغ
فرهنگ فارسی عمید
۱. بت؛ صنم.۲. معشوق؛ دلبر: ◻︎ گفتم فغان کنم ز تو ای بت هزار بار / گفتا که از «فغان» بُوَد اندر جهان فغان (عنصری: لغتنامه: فغ).
-
متفق
فرهنگ فارسی عمید
۱. با هم یکیشده؛ هماهنگ.۲. کسی که با دیگری همراه و متحد باشد؛ همعهد.۳. [قدیمی] کسی که قصد کاری را دارد؛ قصدکننده: ◻︎ یکی متفق بود بر منکری / گذر کرد بر وی نکو محضری (سعدی۱: ۱۹۲).۴. [قدیمی] سازگار.
-
متوافق
فرهنگ فارسی عمید
موافق و سازگار با هم.
-
مرافق
فرهنگ فارسی عمید
= مَرفق