کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متلغذم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اعاظم
فرهنگ فارسی عمید
= اعظم
-
اعظم
فرهنگ فارسی عمید
۱. بزرگتر.۲. بزرگوارتر.
-
الزم
فرهنگ فارسی عمید
۱. لازمتر؛ واجبتر؛ بایستهتر.۲. لازمترین.
-
اولوالعزم
فرهنگ فارسی عمید
مردمان باعزم؛ کسانی که دارای صبر و کوشش و ثبات هستند. Δ برگرفته از آیۀ: فاصبر کما صَبَر اولوالعزم من الرسل... (احقاف: ۳۵).
-
برزم
فرهنگ فارسی عمید
ناز؛ کرشمه.
-
بزم
فرهنگ فارسی عمید
جشن؛ مهمانی؛ مجلس عیشوعشرت و بادهگساری.
-
بطیالهضم
فرهنگ فارسی عمید
غذایی که دیر هضم شود.
-
پیروزرزم
فرهنگ فارسی عمید
آنکه در جنگ پیروز شود؛ پیروزجنگ: ◻︎ سواری شود نیک پیروزرزم / سر انجمنها به رزم و به بزم (دقیقی: ۸۹).
-
تعاظم
فرهنگ فارسی عمید
بزرگی نمودن؛ تکبر کردن؛ بر دیگری بزرگی نمودن.
-
تعظم
فرهنگ فارسی عمید
بزرگی نمودن؛ بزرگمنشی کردن؛ تکبر.
-
تلازم
فرهنگ فارسی عمید
لازموملزوم یکدیگر بودن؛ لازم هم بودن؛ وابسته به هم بودن: ◻︎ با بخت حملهاش را گویی توافق است / با فتح پویهاش را مانا تلازم است (قاآنی: ۹۰۲).
-
ثابت عزم
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی آنکه در عزم و ارادۀ خود ثابت و پابرجاست.
-
جازم
فرهنگ فارسی عمید
۱. جزمکننده؛ قصدکننده.۲. کسی که در قصد خود تردید نداشته باشد؛ قاطع.۳. هریک از عوامل جزم کلمه.
-
جذم
فرهنگ فارسی عمید
قطع کردن؛ بریدن.
-
جزم
فرهنگ فارسی عمید
۱. استوار؛ قطعی.۲. (اسم) (ادبی) علامتی به شکل دایره یا نیمدایره که بالای حرف ساکن میگذارند.۳. (اسم مصدر) ساکن کردن حرف آخر کلمه یا حذف حرفی از آن.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] قطع کردن؛ بریدن.