کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مترجز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تنجز
فرهنگ فارسی عمید
۱. روایی خواستن؛ روایی کردن حاجت را خواستن.۲. خواستار وفای به وعده شدن.
-
جز
فرهنگ فارسی عمید
=جزیره
-
جز
فرهنگ فارسی عمید
۱. صدایی که از برخورد آب به آتش یا هرچیز داغ شنیده میشود.۲. صدای تف دادن چیزی در روغن؛ جزجز.〈 جز جگر زدن: [عامیانه، مجاز] به درد بیدرمان مبتلا شدن.〈 جز زدن: (مصدر لازم) [مجاز]۱. سوختن و جزجز کردن چیزی در روی آتش.۲. از سوز دل ناله و زاریک...
-
جز
فرهنگ فارسی عمید
۱. غیراز؛ مگر؛ الا.۲. [قدیمی] علاوهبر.〈 بهجز: (حرف اضافه) جز؛ غیر؛ مگر.
-
جز
فرهنگ فارسی عمید
۱. [جمع: اجزاء] بخش، قسمت، یا پارهای از چیزی.۲. (صفت) [مجاز] دونپایه.۳. هریک از بخشهای سیگانۀ قرآن.〈 جزء جمع: [منسوخ] ارزیابی مالیاتی.〈 جزء لایتجزا: [قدیمی]۱. ذرهای که قابل تجزیه نباشد.۲. (فلسفه) جوهر فرد.
-
حاجز
فرهنگ فارسی عمید
مانع؛ حائل.
-
رجز
فرهنگ فارسی عمید
۱. در عروض، از بحور شعر که از تکرار سه یا چهاربار مستفعلن حاصل میشود.۲. شعری که به هنگام جنگ در مقام مفاخرت و خودستایی میخوانند.۳. (موسیقی) گوشهای در دستگاه چهارگاه؛ ارجوزه
-
رجز
فرهنگ فارسی عمید
۱. پلیدی.۲. بتپرستی.۳. (اسم) عذاب.۴. (اسم) ذنب؛ گناه.
-
ردالصدرعلی العجز
فرهنگ فارسی عمید
در بدیع، تکرار کلمۀ آخر بیت در اول بیت بعد، مانند کلمۀ «نظام» در این شعر: قوام دولت و دین روزگار فضل و هنر / ز فضل وافر تو یافت زیب و فر و نظام ـ نظام ملت و ملکی عجب نباشد اگر / به رونق است در این روزگار کلک و حسام.
-
عاجز
فرهنگ فارسی عمید
۱. سست؛ ناتوان.۲. [مجاز] خسته؛ درمانده.۳. ویژگی کسی که عضوی از اعضای بدنش ناقص و معیوب باشد.〈 عاجز آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی] = 〈 عاجز شدن: ◻︎ رشته تا یکتاست آن را زور زالی بگسلد / چون دوتا شد عاجز آید از گسستن زال زر (سنائی: ۱۶۴).〈 عاج...
-
عجز
فرهنگ فارسی عمید
۱. ناتوان شدن؛ ناتوانی؛ درماندگی.۲. به ستوه آمدن.
-
عجز
فرهنگ فارسی عمید
۱. دنبالۀ چیزی.۲. (ادبی) در عروض، آخرین بخش یا آخرین کلمه در مصراع دوم بیت.
-
معجز
فرهنگ فارسی عمید
۱. معجزه.۲. (صفت) [قدیمی] عاجزکننده.
-
منجز
فرهنگ فارسی عمید
۱. رواکنندۀ حاجت.۲. وفاکنندۀ وعده.
-
موجز
فرهنگ فارسی عمید
مختصر؛ کوتاه؛ کلام کوتاه و مختصر.