کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
متألق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آرخالق
فرهنگ فارسی عمید
= ارخالق
-
ابلغ
فرهنگ فارسی عمید
بلیغتر؛ رساتر.
-
ابلق
فرهنگ فارسی عمید
۱. ویژگی هرچیز دورنگ، بهویژه سیاه و سفید.۲. (اسم) [قدیمی] پرهای سیاه و سفیدی که سپاهیان و رزمجویان به کلاه خود میزدند.۳. (اسم) مطلق اسب.〈 ابلق ایام: [قدیمی، مجاز] دنیا و روزگار و زمانه به اعتبار روز و شب؛ ابلق چرخ؛ ابلق فلک.
-
ارخالق
فرهنگ فارسی عمید
لباس کوتاه آستردار از جنس ترمه، مخمل، یا زری.
-
الغ
فرهنگ فارسی عمید
بزرگ؛ والامقام؛ بزرگوار: ◻︎ مؤمن و ترسا جهود و گبر و مغ / جمله را رو سوی آن سلطان الغ (مولوی: ۹۴۰).
-
باسلق
فرهنگ فارسی عمید
نوعی شیرینی که با نشاسته، شکر، و مغز گردو به شکل لوله درست کرده و به نخ میکشند.
-
باشلق
فرهنگ فارسی عمید
کلاه بزرگ بارانی که هنگام آمدن باران روی کلاه میکشند.
-
بالغ
فرهنگ فارسی عمید
۱. کسی که به حد بلوغ رسیده.۲. [قدیمی] رسنده؛ رسا؛ رسیده.
-
بالغ
فرهنگ فارسی عمید
پیالۀ شراب از جنس شاخ گاو، کرگدن، یا استخوان فیل: ◻︎ با چنگ سغدیانه و با بالغ و کتاب / آمد به خان چاکر خود خواجه با صواب (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۵۲).
-
بخولق
فرهنگ فارسی عمید
فرورفتگی بالای سم اسب که حلقۀ بخو را در آنجا میبندند.
-
بدقلق
فرهنگ فارسی عمید
بدخو؛ بدادا.
-
پالغ
فرهنگ فارسی عمید
= بالُغ
-
پلغ پلغ
فرهنگ فارسی عمید
صدای جوشیدن و غلغل زدن مایعی غلیظ مانند آش و آبگوشت در دیگ.
-
تحلق
فرهنگ فارسی عمید
۱. حلقهحلقه نشستن گروهی از مردم؛ پره بستن.۲. هاله بستن گرد ماه.
-
تخلق
فرهنگ فارسی عمید
۱. خو گرفتن.۲. خوی کسی را پذیرفتن.۳. خود را بهخوبی معرفی کردن.۴. خوشخو شدن.