کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لزاق الذهب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
احب
فرهنگ فارسی عمید
محبوبتر؛ دوستداشتنیتر.
-
اشهب
فرهنگ فارسی عمید
۱. سیاهوسفید.۲. (اسم) اسب سیاه و سفید.۳. [مجاز] روشن و سفید.
-
بدمذهب
فرهنگ فارسی عمید
۱. [عامیانه، مجاز] هنگام خشم دربارۀ کسی یا چیزی گفته میشود.۲. [قدیمی] بدکیش؛ کافر؛ بیاعتقاد.
-
تاهب
فرهنگ فارسی عمید
آماده و مهیا شدن.
-
ترهب
فرهنگ فارسی عمید
۱. راهب شدن.۲. عبادت کردن؛ پرستش.
-
تسحب
فرهنگ فارسی عمید
۱. ناز کردن.۲. در خوردن و آشامیدن افراط کردن.۳. دربارۀ کسی گستاخی کردن.
-
تصاحب
فرهنگ فارسی عمید
صاحب شدن؛ چیزی را تصرف کردن.
-
تلهب
فرهنگ فارسی عمید
افروخته شدن و زبانه کشیدن آتش.
-
چهارمذهب
فرهنگ فارسی عمید
چهارآیین؛ چهارمذهب اهل تسنن، که عبارت است از حنفی، مالکی، شافعی، و حنبلی.
-
حب
فرهنگ فارسی عمید
۱. واحد شمارش برخی چیزهای کوچک.۲. دانۀ گیاهان؛ بذر.۳. (پزشکی) [منسوخ] قرص.
-
حب
فرهنگ فارسی عمید
دوستی؛ محبت؛ مهر؛ عشق.
-
ذاهب
فرهنگ فارسی عمید
رونده؛ درگذرنده.
-
ذهب
فرهنگ فارسی عمید
۱. [جمع: ٲذهاب، ذهوب] (شیمی) [قدیمی] زر؛ طلا. = یک قطعۀ آن ذهبه.۲. [جمع: اَذهاب] زردۀ تخممرغ.
-
راهب
فرهنگ فارسی عمید
۱. کسی که در دیر به سر میبرد و به عبادت مشغول است؛ پارسا و عابد نصاری؛ دیرنشین.۲. (صفت) [قدیمی] خائف؛ ترسنده؛ ترسان.
-
سحب
فرهنگ فارسی عمید
= سحاب