کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قلعه جهانبخش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آخش
فرهنگ فارسی عمید
= اخش
-
آذرخش
فرهنگ فارسی عمید
برق؛ صاعقه: ◻︎ نباشد زاین زمانه بس شگفتی / اگر بر ما ببارد آذرخشا (رودکی: ۵۱۹).
-
آرام بخش
فرهنگ فارسی عمید
دارویی که بدون اثر گذاشتن بر روی هوش و حافظۀ افراد باعث تغییر حالت عاطفی فرد و آرامش و تسکین درد او بشود؛ مُسکن؛ آرامدهنده؛ آرامشدهنده؛ آرامده.
-
اخش
فرهنگ فارسی عمید
بها؛ ارزش؛ قیمت: ◻︎ خود فزاید همیشه مهر فروغ / خود نماید همیشه گوهر اخش (عنصری: ۳۳۷).
-
بخش
فرهنگ فارسی عمید
۱. بهره؛ حصه؛ نصیب؛ قسمت.۲. واحدی از یک سازمان که کار ویژهای را بر عهده دارد: بخش امور مالی.۳. قسمتی از یک کتاب، مقاله، جزوه، و مانندِ آن که دارای استقلال نسبی است.۴. (اسم مصدر) (ریاضی) تقسیم.۵. قسمتی از یک شهرستان که از چند دهستان تشکیل شود.۶. قسمت...
-
بدخش
فرهنگ فارسی عمید
نوعی لعل که از معادن بدخشان، ناحیهای در شرق افغانستان، استخراج میشده.〈 بدخش مذاب: [قدیمی، مجاز]۱. شراب سرخ.۲. لعل: ◻︎ صبح ستارهنمای، خنجر توست اندر آن / گاه درخش جهان، گاه بدخش مذاب (خاقانی: ۴۸).
-
پاس بخش
فرهنگ فارسی عمید
افسر یا گروهبانی که مٲمور عوض کردن پاسبان یا قراول در ساعت معین باشد.
-
پخش
فرهنگ فارسی عمید
۱. تقسیم؛ توزیع.۲. (صفت) پهن.۳. (صفت) چیزی که در زیر پا یا در اثر ضربه و فشار کوبیده و پهن شده باشد.۴. (صفت) پاشیده؛ پراکنده.〈 پخش شدن: (مصدر لازم)۱. پهن شدن.۲. پراکنده شدن.〈 پخش کردن: (مصدر متعدی)۱. پهن کردن.۲. پراکنده کردن.۳. توزیع کردن.&...
-
پرخش
فرهنگ فارسی عمید
۱. کفل؛ سرین.۲. کفل و ساغری اسب و استر: ◻︎ بور شد چرمهٴ تو از بس خون / که زدش بر پرخش و بر پهلو (مسعودسعد: لغتنامه: پرخش).
-
پرخش
فرهنگ فارسی عمید
شمشیر؛ تیغ: ◻︎ پرخشش به کردار تاباندرخشی / که پیچان پدید آید از ابر آذر (؟: لغتنامه: پرخش).
-
تخش
فرهنگ فارسی عمید
۱. تیر.۲. تیر کمان.۳. تیر آتشبازی.۴. نوعی کمان که تیر بسیار کوچکی دارد.
-
تخش
فرهنگ فارسی عمید
صدر مجلس؛ بالای مجلس.
-
تیرتخش
فرهنگ فارسی عمید
آنچه از باروت که به شکلهای مختلف برای آتشبازیها در مراسم جشن و شادمانی ساخته میشود و در موقع انفجار تولید نور و صدا میکند.
-
جان بخش
فرهنگ فارسی عمید
۱. [مجاز] آنچه باعث نشاط و تقویت روح و روان شود؛ جانپرور.۲. زندهکننده.۳. (اسم، صفت) [قدیمی] بخشندۀ جان.۴. [قدیمی، مجاز] یکی از صفات باریتعالی.
-
جخش
فرهنگ فارسی عمید
= گواتر: ◻︎ از گردن او جخش درآویخته گویی / خیکیست پُر از باد درآویخته از بار (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۱).