کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
قدغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
باسدق
فرهنگ فارسی عمید
= باسلق
-
بنادق
فرهنگ فارسی عمید
= بندق
-
بندق
فرهنگ فارسی عمید
۱. (زیستشناسی) = فندق۲. گلوله.
-
بیدق
فرهنگ فارسی عمید
در شطرنج، پیاده.
-
تصادق
فرهنگ فارسی عمید
دوستی.
-
تصدق
فرهنگ فارسی عمید
۱. صدقه دادن؛ چیزی برای دفع بلا به مستحق دادن.۲. (اسم) بلاگردان.
-
حدق
فرهنگ فارسی عمید
= حدقه
-
خنادق
فرهنگ فارسی عمید
= خندق
-
خندق
فرهنگ فارسی عمید
گودال عریض و عمیقی که برای جلوگیری از حملۀ دشمن یا برگرداندن سیل گرداگرد شهر یا قلعه حفر میکردند.
-
دغ
فرهنگ فارسی عمید
۱. زمین خشک و سخت؛ زمینی که در آن گیاه نروید.۲. سر بیمو.
-
دق
فرهنگ فارسی عمید
= دک۲
-
دق
فرهنگ فارسی عمید
صدایی که از برخورد دو چیز به هم ایجاد میشود.
-
دق
فرهنگ فارسی عمید
۱. شکستن.۲. نرم کردن؛ ریزریز کردن.۳. کوفتن؛ کوبیدن.۴. (اسم صوت) صدایی که از برخورد دو چیز به هم ایجاد میشود.۵. (اسم) [عربی] نوعی پارچۀ لطیف و نفیس که مصری و رومی آن معروف بوده: دق مصری، دق رومی.
-
دق
فرهنگ فارسی عمید
۱. (پزشکی) سل.۲. ناتوانی شدید که بر اثر افسردگی و اندوه پدید میآید.
-
سرادق
فرهنگ فارسی عمید
۱. سراپرده.۲. خیمه.۳. چادری که بالای صحن خانه بکشند.۴. غبار یا دود که از اطراف چیزی بلند شود و آن را فراگیرد.