کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
غلة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آسفالت
فرهنگ فارسی عمید
۱. مخلوطی از قیر و شن که در ساختن کف خیابانها و جادهها و بامهای خانهها به کار میرود.۲. پوشش سطح جاده با این ماده.
-
آلت
فرهنگ فارسی عمید
۱. هر چیزی که بهوسیلۀ آن کاری انجام بدهند؛ ابزار؛ افزار.۲. قطعات تخته یا فلز که در سقف، پنجره یا در به کار میبرند.۳. (زیستشناسی) اندام؛ عضو بدن.۴. اندام تناسلی مرد یا زن.〈 آلت تناسلی: (زیستشناسی) در مرد بیضه و ذکر، در زن فَرْج و رَحِم.
-
اذالت
فرهنگ فارسی عمید
۱. (ادبی) در عروض، زیاد کردن الف در وتد مجموع که در آخر رکن باشد، چنانکه متفاعلن، متفاعلان و فاعلن، فاعلان و مستفعلن، مستفعلان شود.۲. [قدیمی] خوار و رام کردن: اذالت اعدا.
-
ازالت
فرهنگ فارسی عمید
= ازاله
-
استقالت
فرهنگ فارسی عمید
طلب عفو و بخشش کردن.
-
استمالت
فرهنگ فارسی عمید
دلجویی کردن.
-
اسفالت
فرهنگ فارسی عمید
= آسفالت
-
اسکلت
فرهنگ فارسی عمید
۱. (زیستشناسی) = استخوانبندی۲. بخش تحملکنندۀ بار ساختمان؛ چوببست.۳. [عامیانه، مجاز] شخص بسیار لاغراندام.
-
اصالت
فرهنگ فارسی عمید
۱. بااصل بودن؛ اصل داشتن؛ اصیل بودن؛ ریشهدار بودن؛ نیکنژاد بودن.۲. نجابت.
-
املت
فرهنگ فارسی عمید
خوراکی که از تخم مرغ و گوجه فرنگی یا برخی مواد دیگر تهیه میشود: املت قارچ، املت سیبزمینی.
-
ایالت
فرهنگ فارسی عمید
۱. (جغرافیا) هریک از بخشهای بزرگ عضو یک فدراسیون که تشکیل یک کشور واحد را میدهند.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] فرمانروایی کردن.
-
بازالت
فرهنگ فارسی عمید
سنگ آتشفشانی دانهریز و تیرهرنگ.
-
بسالت
فرهنگ فارسی عمید
شجاعت؛ دلیری؛ دلاوری.
-
بطالت
فرهنگ فارسی عمید
۱. بیکار بودن؛ بیکاری.۲. ولگردی.۳. [قدیمی] دلیری؛ شجاعت.
-
پالت
فرهنگ فارسی عمید
تختۀ بیضیشکلی که نقاشان روی دست چپ خود میگیرند و رنگهایی را که لازم دارند در روی آن آماده و ترکیب میکنند.