کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
سیکف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عاکف
فرهنگ فارسی عمید
۱. کسی که در مسجد یا در گوشهای برای عبادت مقام میکند؛ گوشهگیر؛ گوشهنشین.۲. (تصوف) کسی که از دنیا قطع علاقه میکند و فقط به خدا میپردازد.۳. حاضر؛ مقیم.
-
کف
فرهنگ فارسی عمید
۱. مادۀ سفیدرنگی که از حل شدن مواد شوینده در آب پدید میآید.۲. مادۀ سفیدرنگی که هنگام عصبانیت، غش، صحبت کردن، و مانند آن از دهان خارج میشود.= کفِ دریا:۱. (زیستشناسی) صدف نسبتاً پَهن، ضخیم، سفیدرنگ، و سبُک ماهی مرکب.۲. (زمینشناسی) مادۀ معدنی نرم ش...
-
کف
فرهنگ فارسی عمید
مادۀ سیاهرنگی که زنان به ابروی خود میمالیدند.
-
کف
فرهنگ فارسی عمید
۱. (زیستشناسی) سطح بیرونی دست یا پا.۲. [جمع: کُفوف] دست.۳. [جمع: کُفوف] سطح چیزی: کف اتاق.۴. [قدیمی] کفۀ ترازو.= کف رفتن: (مصدر متعدی) [مجاز] ربودن و دزدیدن؛ بهتردستی چیزی از دست کسی یا از جایی ربودن.= کف زدن: (مصدر لازم) دست زدن؛ دستک زدن؛ دست بر ...
-
کف
فرهنگ فارسی عمید
۱. (ادبی) در عروض، انداختن حرف هفتم ساکن از فاعلاتن یا مفاعیلن که فاعلاتُ یا مفاعیلُ بماند.۲. [قدیمی] بازداشتن.
-
مستنکف
فرهنگ فارسی عمید
سرپیچیکننده.
-
معتکف
فرهنگ فارسی عمید
کسی که برای عبادت در مسجد یا گوشۀ دیگر اقامت کند؛ گوشهنشین.