کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
زبیر حجل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آجل
فرهنگ فارسی عمید
۱. آینده.۲. دیرآینده.۳. بامهلت؛ مدتدار.
-
آجل
فرهنگ فارسی عمید
= آروغ: ◻︎ بسته دائم دهان خود از بخل / کز گلو برنیایدش آجل (؟: مجمعالفرس: آجل).
-
اجل
فرهنگ فارسی عمید
۱. زمان مرگ؛ مرگ.۲. [قدیمی] نهایت مدت چیزی.۳. [قدیمی] مهلت.〈 اجل معلق: [عامیانه، مجاز] مرگ ناگهانی.
-
اجل
فرهنگ فارسی عمید
۱. جلیلتر؛ بزرگتر؛ بزرگوارتر.۲. بزرگ؛ والامقام.
-
ارجل
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی اسبی که یک پا یا یک دستش سفید باشد.
-
انجل
فرهنگ فارسی عمید
= گُل۱ 〈 گل ختمی
-
بنجل
فرهنگ فارسی عمید
کالای وازده و پست که خریدار نداشته باشد؛ جنس نامرغوب.
-
جل
فرهنگ فارسی عمید
=چکاوک
-
جل
فرهنگ فارسی عمید
۱. پوشاک چهارپایان؛ پالان.۲. پارچه، گستردنی، پوشاک، و امثال آنها که فرسوده باشد.۳. پوشش.
-
جلاجل
فرهنگ فارسی عمید
۱. زنگولههای کوچکی که به سینهبند اسب یا شتر میدوختند.۲. زنگهایی که پیکها به کمر میبستند.۳. حلقههای فلزی دف.
-
جلجل
فرهنگ فارسی عمید
۱. (موسیقی) دف و دایرۀ زنگولهدار.۲. زنگ کوچک؛ زنگوله.۳. (زیستشناسی) مرغی خوشآواز.
-
حمام الزاجل
فرهنگ فارسی عمید
کبوتر نامهبر.
-
خجل
فرهنگ فارسی عمید
شرمگین؛ شرمنده؛ شرمسار.
-
راجل
فرهنگ فارسی عمید
پیاده.
-
رجل
فرهنگ فارسی عمید
مرد.