کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
رشد Bثثفاخرثد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اسد
فرهنگ فارسی عمید
۱. (نجوم) پنمجمین صورت فلکی منطقةالبروج که در نیمکرۀ شمالی قرار دارد.۲. پنجمین برج از برجهای دوازدهگانه، برابر با مرداد؛ شیر.
-
افسد
فرهنگ فارسی عمید
فاسدتر؛ تباهتر.
-
بسد
فرهنگ فارسی عمید
مرجان: ◻︎ سیاهش مژه دیدهها قیرگون / چو بسد لب و رخ همانند خون (فردوسی: ۱/۱۷۳).
-
پانصد
فرهنگ فارسی عمید
عدد اصلی، مرکب از پنج بار صد؛ «۵۰۰ ».
-
پنج صد
فرهنگ فارسی عمید
پانصد.
-
تجسد
فرهنگ فارسی عمید
بهصورت جسد درآوردن.
-
تحاسد
فرهنگ فارسی عمید
به یکدیگر حسد بردن؛ به هم رشک بردن.
-
ترصد
فرهنگ فارسی عمید
۱. انتظار داشتن.۲. به کسی یا چیزی چشم دوختن و آن را زیر نظر داشتن؛ مراقب بودن.۳. چشمداشت.۴. نگهبانی.
-
توسد
فرهنگ فارسی عمید
۱. بالش زیر سر نهادن؛ چیزی را برای خود بالین ساختن.۲. تکیه کردن.
-
جسد
فرهنگ فارسی عمید
۱. جسم انسان یا حیوان مرده.۲. تن؛ بدن.
-
چهارصد
فرهنگ فارسی عمید
عدد ۴۰۰؛ چهار بار صد.
-
حاسد
فرهنگ فارسی عمید
= حسود
-
حسد
فرهنگ فارسی عمید
۱. = 〈 حسد بردن۲. (صفت) [قدیمی، مجاز] مایۀ حسادت.〈 حسد بردن: (مصدر لازم) به مال و مقام کسی حسودی کردن و زوال آن را خواستن؛ حسادت.
-
حصد
فرهنگ فارسی عمید
درو کردن؛ درویدن.
-
داالاسد
فرهنگ فارسی عمید
= جذام