کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خم و پیچ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
انگشت پیچ
فرهنگ فارسی عمید
۱. هرچیز غلیظ و سفت نظیر عسل و شیره که دور انگشت پیچیده شود.۲. نوعی شیرینی خشک به شکل ورقههای لوله شده که با خمیر شیرینی، خاک قند، هل، گلاب، و زاج سفید درست میکنند.۳. [قدیمی] عهد؛ پیمان.۴. [قدیمی] شرط.۵. [قدیمی، مجاز] دستآویز.
-
ایچ
فرهنگ فارسی عمید
= هیچ
-
بادپیچ
فرهنگ فارسی عمید
تاب؛ ریسمانی که از جایی آویزان میکردند و در آن مینشستند تا به جلو و عقب حرکت کنند؛ آورک؛ اورک؛ بازام: ◻︎ ز تاک خوشه فروهشته وز باد نوان / چو زنگی شده بر بادپیچ بازیگر (ابوالمثل بخارایی: صحاحالفرس: بادپیچ)
-
بارپیچ
فرهنگ فارسی عمید
ریسمان یا تسمهای که با آن بار را بر سقف اتومبیل میبندند.
-
باردیچ
فرهنگ فارسی عمید
چوب درازی که تکهای پارچه بر سر آن میپیچند و نانوایان آن را با آب خیس میکنند و داخل تنور را پاک میکنند.
-
بازپیچ
فرهنگ فارسی عمید
۱. مهره یا چیز دیگری که بالای گهواره برای سرگرمی کودک آویزان کنند.۲. تاب؛ بادپیچ.
-
پاپیچ
فرهنگ فارسی عمید
۱. هر چیزی که به پا بپیچند؛ آنچه به پا بپیچند.۲. نواری که به ساق پا میپیچند؛ مُچپیچ.
-
پیچ
فرهنگ فارسی عمید
۱. قطعهای فلزی مانند میخ با دندههای مارپیچی که با پیچگوشتی یا آچار پیچانده و بازوبسته میشود.۲. قسمتی از معبر که با انحراف سیر مستقیم خود باعث تغییر مسیر معبر میشود.٣. قطعهای گَردان در برخی وسایل برقی برای خاموش و روشن کردن یا برخی تنظیمات.٤. (ز...
-
پیچاپیچ
فرهنگ فارسی عمید
پیچپیچ؛ پیچدرپیچ؛ پرپیچوخم.
-
پیچ واپیچ
فرهنگ فارسی عمید
پیچاپیچ؛ پیچدرپیچ؛ پیچپیچ؛ پرپیچوخم؛ بههمپیچیده.
-
دانش بسیچ
فرهنگ فارسی عمید
آنکه دانش فرا گیرد و علم و دانش اندوزد: ◻︎ شه از گفت آن مرد دانشبسیچ / فرومانْد بر جای خود پیچپیچ (نظامی۵: ۱۰۱۱).
-
دست پیچ
فرهنگ فارسی عمید
۱. آنچه با دست پیچیده و بسته شده باشد.۲. (اسم) [قدیمی، مجاز] دستاویز؛ بهانه.
-
زیچ
فرهنگ فارسی عمید
۱. چستوچابک.۲. خوشطبع.
-
ساندویچ
فرهنگ فارسی عمید
نوعی خوراک سرد یا گرم که از دو تکه نان و مقداری گوشت، کالباس، مرغ، تخممرغ، پنیر، کره، خیارشور، گوجه، کاهو، و امثال آن تهیه میشود.
-
سپیچ
فرهنگ فارسی عمید
۱. جامۀ سیاه.۲. گلیم سیاه.۳. نوعی دستار.