کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
حَصَادِهِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
آبتابه
فرهنگ فارسی عمید
= آفتابه
-
آب تره
فرهنگ فارسی عمید
= بولاغاوتی
-
آب خانه
فرهنگ فارسی عمید
۱. وضوخانه.۲. = مستراح
-
آب خواره
فرهنگ فارسی عمید
هر ظرفی که با آن آب یا شراب میخوردند.
-
آب داده
فرهنگ فارسی عمید
تیزکرده: شمشیر آبداده، خنجر آبداده.
-
آبدارخانه
فرهنگ فارسی عمید
اتاق و محل مخصوص در یک اداره یا وزارتخانه یا خانههای بزرگان که در آنجا چای و قهوه و شربت و قلیان تهیه میکنند.
-
آبده
فرهنگ فارسی عمید
۱. آبدهنده.۲. آن قسمت از مجرای قنات در زیرزمین که آب از آن بیرون میآید و داخل قنات میشود.
-
آب دیده
فرهنگ فارسی عمید
۱. پارچه یا چیز دیگر که در آب افتاده و آب به خود کشیده و آسیب دیده باشد؛ نمکشیده؛ خیس.۲. [عامیانه، مجاز] باتجربه؛ آبداده: فولاد آبدیده.
-
آبراهه
فرهنگ فارسی عمید
۱. راه آب؛ راهگذر آب؛ مجرای آب.۲. گذرگاه سیل.
-
آبروخواه
فرهنگ فارسی عمید
آبروطلب؛ آنکه در حفظ آبروی خود بکوشد.
-
آب ریزه
فرهنگ فارسی عمید
۱. (پزشکی) علتی در چشم که پیوسته اشک از آن میریزد.۲. [قدیمی] آبریز؛ آبریزش.
-
آبزه
فرهنگ فارسی عمید
۱. درز و شکاف باریک که آب از آن تراوش کند؛ هر روزن و درز در ظرف یا زمین که آب از آن بیرون تراود؛ زهآب.۲. آبی که از کنار چشمه یا تالاب بیرون آید؛ زهاب.
-
آب زیرکاه
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی شخص زرنگ و تودار و ریاکار که در ظاهر ساده و بیآزار و در باطن موذی و شرور باشد.
-
آبسته
فرهنگ فارسی عمید
زمینی که در آن آب بسته و تخم پاشیده باشند؛ زمین آماده برای زراعت.
-
آبسه
فرهنگ فارسی عمید
تورم نقطهای از بدن به دلیل جمع شدن چرک در زیر پوست.